۱۳۹۴ اسفند ۲۳, یکشنبه

زندگی وُلفگانگ آمادِئوس موتزارت


زندگی وُلفگانگ آمادِئوس موتزارت


برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی


·         دورۀ کلاسیک


زندگی و آثار:     
ملیت: اتریشی
تولد: سالزبورگ 1756
مرگ: 1791
ژانرهای ویژه: اپرا، سمفونی، کنسرتو پیانو، کوارتت سازهای زهی، موسیقی کلیسا
آثار مهم: عروسی فیگارو (1786)؛ دون ژوان (1787)؛ کوزی فن توت (1790)؛ فلوت سحرآمیز (1791)؛ 21 کنسرتوی پیانو؛ پنج کنسرتوی ویلن؛ کنسرتوی کلارینت و سایر سازهای بادی؛ 41 سمفونی؛ 24 کوارتت سازهای زهی و سایر موسیقی های مجلسی؛ 17 مَس

آثار موتزات و بتهوون در قلب هنر موسیقی غرب جای دارند. تا اواسط قرن بیستم، شاید بتهوون به عنوان یک چهرۀ حماسی، که بر علیه شوربختی های شخصی ستیز می نمود تا موسیقی بدیع قدرتمندانه و رؤیایی خودش را خلق کند، بیشتر مورد ستایش قرار می گرفت. ولی در طول نیم قرن گذشته، ارزیابی مجدد موتزارت، به همراه ضبط و اجرای بسیاری از آثار کمتر شناخته شده اش، آهنگسازی را با تنوع بی پایان و ژرفای بی حساب برملا کرد، که موسیقی اش زندگی شنوندگان و نوازندگان را به یکسان غنا بخشید.
پس زمینۀ خانوادگی
"معجزه ای که پروردگارش اجازه داد تا در سالزبورگ متولد شود"، در 27 ژانویۀ 1756، پدیدار گشت، آخرین از هفت کودک متولد شده در خانۀ لئوپولد موتزارت و همسرش، آنّا ماریا، یکی از فقط دو نفری که دوران طفولیت را پشت سر گذاشتند. لئوپولد موتزارت- یک ویلن نواز پر استعداد، و مؤلف رساله ای موفق دربارۀ تکنیک نواختن ویلن- در ارکستر دربار اسقف نشین سالزبورگ، یکی از قدرتمند ترین اسقف ها در اتریش، نوازندگی می کرد.
رابطۀ موتزارت با پدرش در مرکز زندگانی او قرار داشت. لئوپولد موتزارت به عنوان الگویی از یک پدر سلطه جو، مورد شماتت قرار گرفته است، که پسر با استعداد حیرت انگیز خود را در سنین پایین، به دربارهای اروپا می کشید، نه تنها او را در معرض سفرهای طولانی طاقت فرسا قرار می داد، بلکه او را مجبور می ساخت که مهارت های خود را در مورد کی بُرد در برابر هر اشرافی بی حوصله که برای شنیدن، پول می پرداخت، به نمایش بگذارد؛ سپس وقتی او بزرگ تر شد، با مرعوب ساختن او، سعی می نمود تا او را از ترک زندگی دلگیر در سالزبورگ، برای پیوستن به شور و هیجان وین، باز دارد، و در زندگی شخصی اش مداخله می کرد. در واقع هیچ شاهدی بر این مدعا که لئوپولد انگیزه ای جز عشق و دلواپسی نسبت به فرزندش داشته، در دست نیست.
خانوادۀ موتزارت رابطه ای بسیار نزدیک با هم داشتند، و مکاتبات فراوان آنها سرشار از اظهار عواطف است. تنها نگرانی لئوپولد، رفاه و موفقیت وُلفگانگ بود. او از معدود افرادی بود که کاملاً به قریحۀ منحصر به فرد فرزند خویش واقف بود، و هر قدمی که بر می داشت، برای آن بود که مانع از ضایع شدن آن شود.
دوران کودکی
در سن چهار سالگی، وُلفگانگ آغاز به آموختن کی بُرد و آهنگسازی از پدرش کرد. خواهر بزرگتر وُلفگانگ، ماریا آنّا (نانِرل) نیز پیانیستی پر قریحه بود، گرچه هنگامی که به سنین بزرگسالی رسید، رسوم زمانه، او را مجبور ساخت که استعداد های خود را به گسترۀ خانه محدود سازد. لئوپولد این استعداد ها را به منزلۀ وظیفۀ خود برای به نمایش گذاردن کودکان استثنائی در جهان می دید. وقتی که آنها به ترتیب 6 و 11 ساله شدند، او برای اجرا در برابر اِلِکتور-انتخاب کننده- و امپراتریس ماریا تِرِزا، آنها را به مونیخ برد.
در سال 1763 همۀ خانواده سفری به پاریس و لندن کردند، و در این شهرها وُلفگانگ برای خانوادۀ سلطنتی هر دو کشور، اقدام به نواختن کرد. تا آن زمان او آهنگسازی را شروع کرده بود، چهار سونات کی بُرد اولیه در پاریس منتشر شد، و او اولین سمفونی خود را در لندن نوشت. خانواده در نوامبر 1766 به سالزبورگ برگشت. سفر دیگری به امید دریافت سفارش اپرا، به وین، با شکست مواجه شد، ولی در بازگشت به خانه، موتزارت به هر حال یکی نوشت، و "هالوی خیالی" در ماه مه 1769در کاخ اسقف اعظم به اجرا درآمد.
سالهای مسافرت
در دسامبر 1769 لئوپولد، وُلفگانگ را برای اوّلین بار به ایتالیا برد. پس از بازدید از میلان، فلورانس، رم و ناپل، موتزارت اوّلین سفارش اپرای خود را دریافت نمود. میتریدات، رِ دی پونتو در کریسمس 1770 در دربار میلان اجرا شد، ولی گرچه آن اپرا و اپرای بعدی، لوچیو سیلا، با استقبال خوبی مواجه شد، درخواست موتزارت برای شغل پذیرفته نشد.
در بازگشت به سالزبورگ، موتزارت با اکراه در سمت ویولن نواز نخست دربارِ اسقف اعظم جدید( و کم تحمل تر)، آرام گرفت و به آهنگسازی ادامه داد. در ژانویه سال 1775 او و پدرش برای آخرین بار جهت اجرای اپرای فکاهی موتزارت، "باغبان خیالی"، به مونیخ سفر کردند. دو سال بعد او یک مرخصی برای سفری طولانی به پاریس درخواست کرد. اسقف اعظم به فوریت عذر او را خواست و لئوپولد، با تشخیص اینکه حالا سمت خودش در معرض خطر است، تصمیم گرفت که به مسافرت نرود. موتزارت به همراه مادرش به عنوان مراقب، رهسپار شد.
سفر یک فاجعه بود. پس از اقامتی طولانی در مانهایم، جایی که وُلفگانگ دیوانه وار عاشق یک خوانندۀ جوان به نام آلویسیا وِبِر شد، لئوپولد با تحکم به او دستور داد که سفرش را به سمت پاریس ادامه دهد. آنجا او دریافت که پایتخت با فرهنگ فرانسه به طورکلی علاقه ای به یک آهنگساز شهرستانی گمنام، که حالا مسن تر از آن بود که به عنوان یک نابغه مورد توجه قرار گیرد، ندارد.
اگرچه تجربۀ پاریس منجر به آفرینش چند اثر زیبا شد- سمفونی پاریس (شمارۀ 31) و یک کنسرتو برای فلوت و چنگ (هردو سازهای مد روز فرانسوی)- هیچ نفع مالی برای او به همراه نداشت و هنگامی که مادرش به ناگهان دچار مرگ شد، خسرانی توان فرسا برای او پدید آمد. غمزده و دلسرد، موتزارت به وطن بازگشت.
ایدومِنِئو
در هجده ماه پس از آن، او خود را در وظایف رسمی دربار، غرق ساخت، در حالیکه مشغول نوشتن موسیقی مذهبی، سمفونی سِرِناد- موسیقی عاشقانه- کنسرتانت سینفونیا برای ویلن و ویولا (الهام گرفته از مدل فرانسوی) و یک کنسرتو پیانوی دو گانه برا ی خودش و نانِرل  بود. سپس، در تابستان 1780، سفارش ساختن اپرایی جدید برای مونیخ را دریافت کرد. ایدومِنِئو اوّلین اپرای بزرگ موتزارت است- اوّلینی که او در آن استعداد خارق العادۀ خود را در زمینۀ آوردن شخصیت ها به صحنۀ زندگی و امکان دادن آنها برای بیان احساسات واقعی بشری از طریق ابزار موسیقی، به نمایش گذارد.
وین: سالهای نخستین
پس از مورد استقبال قرار گرفتن در مونیخ، موتزارت از خرده تحقیرهای زندگی در سالزبورگ احساس خفقان می کرد. در مارس 1781، او در جمع ملتزمین اسقف اعظم به وین فراخوانده شد، و از امتیاز بالا گرفتن خصومت بین خود و کارفرمایش در جهت مهندسی برکناری خودش بهره مند گردید- "هرچند که با کشیده ای در گوش و تیپایی به پشتش".
در عین وحشت لئوپولد، موتزارت اعلام نمود که قصد دارد در وین بماند و در آنجا تدریس و آهنگسازی کند و کنسرت بدهد. فکر شجاعانه ای بود، ولی در نهایت ناموفق از کار درآمد. اتریش در حال جنگ با امپراتوری ترکیه بود، پول کمیاب بود و مدهای روز ناپایدار، ولی برای چند سالی ارزش تازگی موتزارت، مزیتی به حساب می آمد.
در طول سال اوّل اقامتش در وین، یک گروه سه تایی کنسرتو پیانوی جدید برای نواخته شدن در کنسرتهایی که بلیط های آنها پیش فروش می شد، ساخت؛ سه سِرِناد سازهای بادی و یک اپرا، "آدم ربایی از حرمسرا"، با متنی آلمانی و زبان گفتگوی محاوره ای ( تیپی که به نام سینگشپیِل شناخته می شود)، موفقیت این اپرا فقط با اظهار نظر موجز امپراتور که "نت هایش بیش از اندازه است"، ضایع شد.
موتزارت باز هم علی رغم آرزوهای پدرش، تن به ازدواج داد. عروس او، کُنستانتز وِبِر، خواهر جوان تر عشق اوّلش، آلویسیا، که به او جواب رد داد، بود. کنستانتز یک خوانندۀ آماتور بود: موتزارت او را چنین توصیف نمود: "طبیعت مهربانی دارد.... زشت نیست ولی بهره ای هم از زیبایی نبرده است". اغلب این زن متهم شده است به اینکه زندگی شوهر خود را از طریق کدبانوگری بد، تباه نموده، ولی این اتهام به نظر بی اساس می رسد، و ازدواج- که ثمره اش، دو پسر زنده مانده (چهار کودک دیگر در طفولیت جان خود را از دست دادند) بسیار کامیاب بود. وقتی لئوپولد موتزارت بالاخره در سال 1785، به پسرش سر زد، به شدّت تحت تأثیر آپارتمان زیبای وُلفگانگ و استاندارد بالای زندگی اش قرار گرفت.

وین: سالهای میانی

چندین سال حرفۀ جدید موتزارت موفقیت آمیز بود. او برنامۀ کنسرت و آموزش پر مشغله ای داشت، که برای آن زنجیره ای از کنسرتو پیانو خلق نمود، و ژانر را به سطح بالاتری از مهارت، شور و توصیف گری ارتقا بخشید. از میان آنها کنسرتو در رِ مینور (کِی 466)، یک اثر به شدت عاطفی در استایل "توفان و فشار" و قرینۀ آن در دو مینور (کِی 467)، که موومان آهستۀ بی نظیر آن در سال 1967 در فیلم اِلویرا مُدیگان، جای گرفت، را می توان برجسته نمود.
در هر صورت عشق اوّل موتزارت اپرا بود- ژانری که می توانست یک آهنگساز را مشهور کند یا تباهش سازد- و در سال 1785 او کار بر روی یک اپرای بدیع مخاطره آمیز، بر اساس نمایشنامۀ بد نام پیِر بو مارشه به نام عروسی فیگارو که سال قبل از آن، نوشته شده بود، را آغاز کرد. این حمله به اخلاقیات اشرافی، پوشیده شده در لباس فکاهی، قبلاً در وین توقیف شده بود. همکار ادبی موتزارت، ماجراجوی ایتالیایی، کشیش سابق و شاعر، لورنزو داپونت (1838-1749)، بود که موتزارت با او بر روی دو اپرای بعدی، دون ژوان و کوزی فن توت، نیز کار کرد.
عروسی فیگارو یکی از یادمان های بزرگ هنر غربی است- شاهکاری در شخصیت پردازی، بذله گویی و ژرفای عاطفی- ولی وین در قدردانی از آن ناکام ماند. تا آن زمان نخوت، دشمنان زیادی برایش فراهم کرده بود، و این شامل آنتونیو سالیِری، آهنگساز دربار نیز می شد. سالیِری و دوستانش به شدّت نسبت به استعداد سرشار موتزارت حسادت می ورزیدند، و هرچه که می توانستند برای چوب لای چرخ گذاشتن ساخته شدن اپرا، انجام می دادند. (سالیِری شاید به راستی آنطور که برخی از افراد بعدها ادعا کردند، موتزارت را مسموم نکرد، ولی مسلماً زندگی حرفه ای او را سرکوب کرد). در هر حال، عاشقان موسیقی در پراگ، جایی که فیگارو در سال 1787، ساخته شد، اپرا را درون قلبشان جای دادند (شهر دیوانۀ فیگارو شد)، و به سرعت سفارش ساخت اپرای جدیدی به نام دون ژوان به او محول شد. بازدید موتزارت از پراگ همچنین منجر به خلق یک سمفونی جدید (شمارۀ 38) به نام پراگ شد.
وین: سالهای واپسین
آخرین سالهای زندگی کوتاه موتزارت، فهرستی غم انگیز از نگرانی مالی، اسباب کشی مداوم به آپارتمانهای ارزان قیمت تر و ضعف سلامتی بود. او بالاخره به آرزویش در مورد کسب سمتی در دربار رسید، ولی فقط به عنوان آهنگساز مجلسی، که موسیقی رقص برای مجالس رقص دربار در قبال حقوقی ناچیز، می نوشت. تا ژوئن سال 1788، او مشغول نوشتن نامه های التماس آمیز به رفیقش فریماسون، و درخواست وام بود. دون ژوان حتی با موفقیت کمتری نسبت به فیگارو اجرا شد.
در تابستان 1788، موتزارت سه سمفونی آخر خود را در عرض چند هفته نوشت، از جمله ژوپیتر (شمارۀ 41)، دانسته نیست که آیا او هرگز توانست آنها را بشنود یا خیر. سوّمین اپرا که با همراهی داپونت نوشته شد، کوزی فَن توت (همۀ زن ها چنین می کنند)، برای نخستین بار در پاییز 1789 به اجرا درآمد، ولی امپراتور مدّت کوتاهی پس از آن فوت کرد و تمام سالن های نمایش بسته شدند. دو سفر به برلین و فرانکفورت برای دادن کنسرت، از نظر پولی به شکست منجر شد و تا آخر سال 1790 موتزارت عمیقاً دچار افسردگی شد.
در بهار سال 1791، او خود را با موسیقی رقص و قطعاتی برای ارگ مکانیکی و ساز دهنی شیشه ای، چندین اثر برای کلارینت، از جمله یک کنسرتو و کوئینتت، و همچنین کنسرتو پیانوی جدی و زیبا در سی بِمُل، اثری با ته رنگی از مالیخولیا، مشغول نمود. او کار بر روی سینگشپیل دیگری را نیز، برای یک دوست بازیگردان، اداره کنندۀ سالن نمایش کوچکی در حومۀ شهر، آغاز کرد. در سطح، به نظر می رسد که فلوت سحرآمیز پانتومیمی سرگرم کننده به انضمام یک موسیقی شکوهمند باشد. ولی بررسی دقیقتر آشکار می سازد که قطعه، با سمبولیسم فراماسونری آمیخته شده است، از جمله به شکل خفیفی چهرۀ قلب شدۀ مناسک و مراسم عضوگیری فراماسونری در آن به نمایش در می آید. موتزارت خطر بزرگی می کرد، و چنین عنوان شده است- احتمالاً به غلط- که او بهای جسارت خود را با جانش پرداخت.
همان هنگام که او بر روی فلوت سحرآمیز کار می کرد، دو سفارش دیگر نیز به او داده شد. یکی برای یک اپرای دنباله دار، "عفو تیتوس"، که در سپتامبر 1791 در پراگ ساخته شد و می رفت که آخرین اثر بزرگ از این نوع باشد، و دیگری برای یک مَس رکوئیم- موسیقی مجلس یادبود. که دوّمی از طریق پیکی با لباس خاکستری، از سوی یک نجیب زادۀ وینی ناشناس که همسر جوانش را از دست داده بود، به او سفارش داده شد.
سلامت خود موتزارت تا آن زمان در حال افول بود، و همانسان که بر روی رکوئیم کار می کرد، دچار این وسواس فکری شد که اثر مربوط به خود اوست، و اینکه او در حال مسموم شدن است. در واقع او بیماری پیشرفتۀ کلیوی داشت. در سحرگاه 5 دسامبر در آغوش همسرش جان سپرد. از آنجا که او پول کمی از خود به جا گذاشت، ارزان ترین مراسم تدفین ممکن برای او برگزار شد و در گوری بی نشان به خاک سپرده شد. معدودی سوگوار تشییع کنندگان را همراهی کردند. رکوئیم پس از مرگش توسط فرانتس سوسمایر یکی از شاگردانش، به پایان رسید.