۱۳۹۴ اسفند ۲, یکشنبه

زندگی یوزف هایدن

زندگی یوزف هایدن

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ کلاسیک


زندگی و آثار:
ملیت: اُتریشی
تولد: رُهرائو 1732
مرگ: 1809
ژانر های ویژه: سمفونی، کوارتِت سازهای زهی، اپرا، اُراتوریو- قطعه ای آوازی و چند بخشی با همراهی ارکستر و آواز جمعی-، مَس- موسیقی نیایش.
آثار بزرگ: 15 اپرای بر جای مانده؛ 104 سمفونی؛ کنسرتوهای کی بُرد و ویلن؛ کوارتت های سازهای زهی؛ سونات های کی بُرد؛ موسیقی مجلسی و ترانه ها؛ 12 مَس؛ سرود مادر داغدیده- Stabat Mater- (1767)؛ آفرینش- Die Schopfung- (1801-1797)؛ فصل به فصل- Die Jahreszeiten- (1801-1798)

یوزف هایدن، از میان چهار آهنگساز بزرگی که به "اوّلین مکتب وینی" معروف هستند، ارشد ترین بود و از همۀ آنها عمری طولانی تر داشت. او هنگامی پا به عرصۀ گیتی نهاد که باخ و هِندِل در اوج شهرت خود بودند، او از دوست خود، موتزارت، 18 سال بیشتر عمر کرد، و به چشم خود دید که شاگرد سابقش، بتهوون در حرفۀ خویش، به خوبی تثبیت شده است. این هایدن بود که عملاً اشکال موسیقایی کلاسیک سمفونی، کنسرتو، کوارتت سازهای زهی و سونات را ابداع نمود. موتزارت، بتهوون و شوبرت، همه به شکلی بی اندازه، مدیون سلف سخت کوش و خوش مشرب خود بودند.
زندگی هایدن با تغییرات ستُرگ اجتماعی در هم تنیده شد. او یکی از آخرین موسیقی دانان بزرگ بود که برای یک حامی اشرافی کار می کرد- در مورد او، خانوادۀ مجارستانی اِستِرهاتسی، که محل استقرارشان در قصر آیزنشتات حدود 80 کیلومتری وین بود. ترتیبات امور برای هایدن، مفید واقع می شد- کارفرمایانش با او منصفانه تا می کردند- ولی در چشمان آنها، او چیزی بیشتر از یک پیشخدمت نبود. اشتیاق دراز مدت وی برای آزادی فقط در اواخر زندگی حرفه ای اش، هنگامی که او در واقع بازنشسته محسوب می شد و قادر بود مسافرت کند و از آوازۀ اروپایی در حال گسترشش لذّت ببرد، صورت حقیقت به خود گرفت.

سال های نخستین

هایدن یکی از دوازده کودکی بود که در خانۀ چرخ ساز دهکدۀ روهرائو، حدود 50 کیلومتری جنوب شرقی وین، متولد شد. وقتی فقط 6 ساله بود، استعداد نوشکفتۀ موسیقایی او توسط خانواده اش و همسایگان مورد توجه قرار گرفت و خویشاوندی در هاینبورگ، که معلم مدرسه بود، پیشنهاد داد که کودک را به عنوان دانش آموز شبانه روزی به مدرسه ببرد و او تحصیلات موسیقایی اش را آغاز کند. اندکی پس از زادروز هشت سالگی اش، هایدن به عنوان خوانندۀ کر به کلیسای جامع وین برده شد، و تحت مدیریت سختگیرانۀ کارل جورج رویتر، رهبر گروه همسرایان قرار گرفت. هایدن بعدها گفت: " من هرگز معلم مناسبی نداشتم، من از سمت تجربی آغاز کردم.... بیشتر از آنکه آموزش ببینم، گوش می کردم و سعی می کردم همۀ چیزهایی که مرا تحت تأثیر قرار می دادند، را به خوبی به خاطر بسپارم".
هایدن گروه کر را در 1749، ترک کرد و برای دهۀ بعد، موفق به ساختن یک زندگی بخور و نمیر به عنوان آموزگار موسیقی، شد. موفقیت بزرگ او وقتی حاصل شد که شاهزاده پُل آنتون اِسترهاتسی برحسب اتفاق یکی از سمفونی های هایدن را شنید و بلافاصله به آهنگساز جوان پیشنهاد شغل کرد. هایدن پذیرفت، ولی اوّل او گام مصیبت باری برداشت و ازدواج کرد. اوّلین عشق او یک راهبه بود و شاید در نتیجۀ یک حس اشتباه آمیز دین نسبت به پدر دختر، هایدن موافقت نمود که با خواهر بزرگترش، ماریا آنّا کِلِر ازدواج کند. همسرش، بداخلاق و ناخوشایند از کار درآمد و برای او اهمیتی نداشت که همسرش یک پینه دوز باشد یا یک هنرمند. همچنین او ظاهراً قادر به فرزندآوری نبود. در طول سال های بعد هایدن تسلی خاطر خود را با زنان دیگر می یافت، ولی زمانی که همسرش در سال 1800، فوت کرد، او پیرتر از آن شده بود که به فکر ازدواج دوباره بیفتد.

آیزنشتات

در ماه مه 1761، هایدن سِمَت جدید خود را تحویل گرفت. وظایف او آموزش دادن به گروه کر و اعضای ارکستر، نگهداری از تمام آلات موسیقی و حفظ انضباط را در بر می گرفت. همچنین از او خواسته شد که مطابق دستور، آهنگ بسازد.
در میان نخستین آثاری که هایدن برای حامی جدید خود نوشت، سه سمفونی به نام های "صبح"، "ظهر" و "شب" جای داشت، احتمالاً به این قصد که خود شاهزاده آن ها را بنوازد.
کمتر از یک سال بعد، شاهزاده پُل آنتون فوت کرد. جانشین او، برادرش، شاهزاده نیکولاس، از نظر اجتماعی، بسی بیشتر جاه طلب بود ( او نام مستعار مَگنیفیسِنت- شکوهمند – را برای خود اختیار کرد)، و به زودی هایدن خود را در حال ساخت موجی از موسیقی برای سرگرمی حامی اش، یافت: سمفونی ها، کنسرتو ها، کوارتت های سازهای زهی، تریوها و حجم وسیعی از موسیقی مجلسی برای آلت موسیقی شخصی شاهزاده، باریتونِ شش سیمۀ منسوخ (شبیه به ویولای عشق).

انتقال به استرهاتسا

در سال 1764، نیکولاس به این نتیجه رسید که آیزنشتات دیگر همسطح ادعاهای او نیست. بنابر این دستور ساخت یک کاخ تابستانی جدید- مناسب برای یک شاهزاده- را در ساحل دریاچۀ نوزیدلِر داد. آن کاخ 126 اتاق مهمان با تزئینات مسرفانه، یک گالری هنری، یک سالن کنسرت، یک سالن رقص و یک سالن نمایش چهارصد نفره داشت. امپراتریس ماریا تِرِزا در یکی از اجراهای اپراهای هایدن در 1775، در آنجا حضور یافت، و اعلام نمود: "اگر مایل باشم که یک اپرای خوب بشنوم، به استِرهاتسا می روم." بر روی هم،هایدن حدود 25 اپرا برای استرهاتسا نوشت که شامل "پیمان شکن گمراه"(1773)، "جهان بر روی ماه" (1777) و آرمیدا (1783) می شود.
در حالی که هایدن از انزوا در استرهاتسا لذت می برد، چرا که هیچ کس وجود نداشت تا مزاحمش شود، و آن طور که خودش می گفت: "مجبور بود تا از خود خلاقیت نشان دهد"، سایر موسیقی دانان از آن جا نفرت داشتند. هر سال شاهزاده نیکولاس برایش سخت تر می شد که از کاخ رؤیایی اش دل بکند و او و ملازمانش تا حد ممکن زمان کمتری را در آیزنشتات می گذراندند. ولی بسیاری از موسیقی دانان دربار، خانواده هایشان در وین بودند، و آنها به هایدن التماس می کردند که در مورد نرفتن به سفر با شاهزاده، پا در میانی کند. پاسخ با مزۀ او سمفونی وداع (شمارۀ 45) بود که در نوامبر 1772، نوشته شد، و در آن موسیقی دانان یک به یک صحنه را ترک می کردند، آلات موسیقی خود را در جعبه می گذاشتند و شمع هایشان را با فوت خاموش می کردند، تا زمانی که فقط دو ویلن نواز هنوز مشغول نواختن بودند. ظاهراً شاهزاده متوجه کنایه شد.
سمفونی وداع یکی از مجموعۀ سمفونی های شاخصی است که در طول سال های 1770 در استایل متأثر از ادبیات و مد روز به نام "طوفان و فشار" نوشته شد، بسیاری از آن ها در کلید های غیر معمول هستند و تنوع گسترده ای از حالات روحی را به نمایش می گذارند. همین استایل عاطفی، کارهای دیگر هایدن از جمله کوارتت های سازهای زهی بسیار مبتکرانه اش- که 68 مورد از آن ها را نوشت- و سونات های پیانو اش را نیز تحت تأثیر قرار داد.

شهرت بین المللی

تا سال 1780، اعتبار بین المللی هایدن به سرعت در حال گسترش بود، و او مذاکراتی را برای یک قرارداد جدید با کارفرمایش سازمان داد، و او اجازه داد که برای حامیان دیگر نیز آهنگ بسازد و آثارش را منتشر سازد. در سال 1785 او یک فراماسیون شد، و تقریباً در همان زمان لژ فراماسونری پاریس سفارش چندین سمفونی را به او داد. نتیجه، سمفونیهای پاریس (شماره های 7- 82)- بسیاری از آنها اسامی مستعار دارند مانند "مرغ و ملکه" (ستایشی از ماری آنتوانت) و "خرس". موفقیت آنها به تثبیت شهرت او در خارج از کشور یاری رساند.
پس از مرگ شاهزاده نیکولاس استرهاتسی در 1790، هایدن برای اوّلین بار آزاد بود که به مسافرت برود. او توسط یوهان پی تر سالومون متقاعد شد که به دیدن لندن برود، و در آنجا- در کمال تعجبش- از طرف دربار و طبقات بالا مورد استقبال قرار گرفت. در جولای 1791 دانشگاه آکسفورد به او دکترای افتخاری موسیقی اعطا کرد. سمفونی های دوازده گانۀ "لندن" او (شماره های 104-93، برخی از آنها دوباره با نام مستعار از جمله "سورپرایز"، "معجزه"، "ارتش" و "ساعت")، با اشتیاق عمومی روبرو شد. هایدن در 5-1794 سفر دیگری به انگلستان کرد، ولی در مقابل دعوت شاه جرج سوّم برای اقامت دائم، مقاومت نمود.

سال های واپسین

هایدن به عنوان مدیر نمازخانه (Kapell Meister) برای شاهزاده ای جدید به نام شاهزاده استرهاتسی، نیکولاس دوّم به وین بازگشت. و او برخلاف سلف خویش فقط موسیقی مذهبی برای دربار پرهیزگار خود، طلب می نمود. بین سال های 1796 تا 1802، هایدن 6 مَس عالی مشتمل بر "مَس در زمان جنگ" "مَس نلسون" را خلق کرد، هر دو بازتاب دهندۀ اغتشاش سیاسی جنگ های ناپلئونی. او همچنین دو اراتوریوی هَندِلی نوشت، "آفرینش" (1798) و "فصل ها" (1801)، این آخرین آثار بزرگ او مملُو از جزئیات پر طنین و تکانه های بدیع و غیر قابل تصور است.
 آهنگساز که به شکل فزاینده ای نحیف تر می شد، آخرین بار برای اجرای "آفرینش" به افتخار هفتاد و ششمین زادروزش، در دانشگاه وین، در انظار عمومی ظاهر شد و در اواخر ماه مِه 1809، در زمان اشغال وین توسط ناپلئون، دار فانی را وداع گفت. همۀ عاشقان هنر در وین، در مراسم یادبود او که شامل اجرایی از رکوئیم موتزارت نیز می شد، شرکت جستند. یازده سال بعد، بقایای جسد او برای تدفین دوباره به کلیسای آیزنشتات انتقال یافت.



۱۳۹۴ بهمن ۱۸, یکشنبه

زندگی کریستف ویلیبالد گلوک

زندگی کریستف ویلیبالد گلوک

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ کلاسیک

زندگی و آثار:
ملیت: آلمانی
تولد: ایراسباخ، 1714
مرگ: وین، 1787
ژانرهای ویژه: اپرا به سبکهای ایتالیایی و فرانسوی
کارهای بزرگ: اُرفِئوس و اِئُوریدیکِه (1672)؛ آلسِست (1767)؛ ایفی ژنی در اُولید (1744)؛ ایفی ژِنی در تُرید (1799)

کار حرفه ای گلوک با کار رامُو، ارشدش، برای متجاوز از سی سال، همپوشانی داشت، و همانند رامُو او نیز در طول مدت دورۀ گذار از باروک به سبک های کلاسیک، که غالباً با نام رُوکُوکُو نامیده می شود، کار می کرد. او در خانواده ای جنگلبان که در بوهمیای علیا زندگی می کرد، متولد شد. وقتی حدوداً 13 ساله بود، با فرار از خانه، از ادغام شدن در حرفۀ خانوادگی سرباز زد. او به پراگ و سپس وین رفت و در آنجا به یک خاندان نجیب زاده ملحق شد. وقتی که آن نجیب زاده به میلان نقل مکان کرد، گلوک نیز با او همراه شد، و در ایتالیا بود که حرفۀ حقیقی اش را تحقق بخشید- آهنگسازیِ اپرا.
تا سال 1744 هشت اپرای او در ایتالیا تولید شده بود، اکثر آنها بر شالودۀ اپرانامه های نوشته شده توسط پیِترو مِتاستازیُو، نمایشنامه نویسِ بزرگ ایتالیایی، قرار داشت. در سال 1745 گلوک به لندن رفت، و در آنجا خود را در رقابت با هَندِل (که گفته می شود اظهار کرده است: "گلوک بیشتر از آشپزِ من در مورد کونتِرپوآن، نمی داند"، اگرچه در واقع او گلوک را دوست داشت و یک کنسرت را با همراهی او ترتیب داد) یافت. پس از ترکِ لندن، پیش از آنکه یک ازدواج پر برکت نصیب او گردد و در وین استقرار یابد، گلوک چندین سال را به صورت سیار، همراه با یک شرکت اپرای ایتالیایی در حال مسافرت در سراسر اروپا، گذراند. در سال 1745، ملکه تِرِزا او را به سمت آهنگسازِ نمایشخانۀ دربار منصوب کرد.

اپراهای "اصلاحات"

در خلال چند سال بعد، گلوک سبکِ اپراییِ خود را تکامل بخشید، و این موجبِ شهرت او شد. روشن بود که دورۀ "اپرای جدی" (opera seria)، به سر رسیده است. تماشاگران به تدریج انواع متنوع تری از تفریحات را طلب می کردند، که بیشتر از آنکه نمایشگرِ تصویرِ ساختگیِ قهرمانانِ باستانی باشد، مردم واقعی را در موقعیت های واقعیِ زندگی به تصویر بکشد. در نظرِ گلوک، اپرا توسط تقاضاهایِ غالباً پوچِ خوانندگانِ ستاره، که احساس می کردند قادرند آرزوهای خود را، اغلب برخلافِ منطقِ دراماتیک (نمایشی)، به اپرانویسان و آهنگسازان تحمیل کنند، تصرف شده بود. در همکاری با رانیرُو دِ کالتسابیجیِ شاعر (95-1714)، و با تشویق های مصرانۀ مباشرِ نمایشخانۀ دربار، کُنت جاکومُو دوراتسو، گلوک اصلاحات در قواعدِ اپرایی را در پیش گرفت.
او با نوشتن زنجیره ای از اپراهای فکاهی به سبک فرانسوی، از جمله «بردۀ دروغین و جزیرۀ مرلَن» (1758)، کار خود را آغاز کرد، ولی حاصل نخستین همکاری جدّی اش با کالستا بیجی و گاسپارُو آنجولینی، طراح رقص، بالۀ دون ژوآن بود، یک اثر دراماتیک نیرومند، که الهام بخش موتزارت برای نوشتن اپرای «دُون ژُوّانّی» شد. او این کار را با اپرای «اُرفِئوس و ایدیکِه»- پر احساس ترین تنظیم آهنگ بر روی این داستانِ عاشقانۀ غم انگیز، از زمانِ مونتِوِردی- ادامه داد. تک خوانیِ اُرفِئوس،: "بدون ایدیکِه، من چه خواهم کرد؟"، یکی از تأثیرگذارترین سوگواری های اپرایی محسوب می شود، در حالی که صحنه هایی در «دوزخ و فردوس» (به خصوص «رقص ارواح ملکوتی» مشهور)، فرصت کافی برای جلوه های آوازی و سازی، که با حرکات نمایشی، پشتیبانی می شد، را در اختیار گلوک قرار داد.
در سال 1767، گلوک و کالتسابیجی، دومین اپرای اصلاحی خود، «آلسِست» را تولید کردند. در مقدمه ای برای نت نوشته ها، گلوک اصولِ این نوع جدید از اپرا را جمع بندی کرد: "فارغ از سوء استفاده هایی که آنقدر اپرای ایتالیایی را از ریخت انداخته است و با شکوه ترین نمایش ها را تبدیل به مضحک ترین و ملال آور ترین آنها ساخته است". گلوک "محدود کردن موسیقی در جایگاه حقیقی خودش، در خدمت شعر، از طریق توصیف و پیروی کردن از موقعیت های داستانی"، جستجوی "نوعی سادگی زیبا"، فارغ از خودنمایی آوازی غیر ضروری ناشی از هوس های خوانندگان منفرد، را هدف خود قرار داد. او همچنین تلاش نمود که اُوِرتور (پیش درآمد) را تبدیل به بخشی جدایی ناپذیر از نمایش کند. این اصول بر اپرای وینی بعدی او حکمروایی می کرد.
در سال 1747، گلوک به پاریس رفت، و در آنجا در طول 6 سال بعدی، او سه اپرای جدید ( دو تا از آنها بر اساس داستانِ ایفی ژِنی و «اِکُو و نرگس») و نیز نسخه هایی تجدید نظر شده (به زبان فرانسه) از اُرفِئوس و آلسِست، را نوشت. او همچنین خود را در کشاکش رقابت با نیکُولُو پاچینی (1800-1728)، آهنگساز ایتالیایی یافت. پس از آنکه «اِکُو و نرگس»، از استقبال برخوردار نشد، گلوک به وین بازگشت، و در آنجا پس از یک سلسله حملات قلبی که متحمل شد، گفته می شود که در اثر نوشیدن یک لیکُورِ پس از شام، برخلاف دستورات پزشکش، در اثر آخرین حمله با زندگی وداع گفت.