۱۳۹۵ اسفند ۱۵, یکشنبه

زندگی ریشارد واگنر


زندگی ریشارد واگنر

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ رمانتیک های متأخر

زندگی و آثار:
ملیت: آلمانی
تولد: لایپزیگ، 1813
مرگ: ونیز، 1883
ژانر های ویژه: اپرای رمانتیک آلمانی و موسیقی-نمایش
کارهای بزرگ: هلندی پرنده (1841)؛ خانۀ تان (1843)؛ لوهنگرین (1848)؛ تریستان و ایزولده (1859)؛ استاد آوازه خوان نورنبرگی (1867)؛ حلقۀ نیبلونِن (74-1853)؛ پارسیفال (1882).

شخصیت ریشارد واگنر همچون مجسمه ای غول پیکر، بر فراز قرن نوزدهم ایستاده است. آهنگساز، منتقد، مجادله گر، انرژی وافر او به این اجازه را می داد که با عزمی خلل ناپذیر به دنبال افق هایی فرای درک اشخاص عادی باشد.
اپراهای او، ریشه در سنت رمانتیک آلمانی داشتند، و همانند وِردی شالودۀ مجموعۀ آثار موسیقایی مدرن مانا هستند، ولی اجرای آنها به نوازندگانی با قدرت و توان خارق العاده نیازمند است. هنوز خوانندگان سوپرانو و تِنورِ- صدای زیر مردانه- معدودی وجود دارند که قادر باشند حق مطلب را در مورد نقش هایی همچون زیگفرید، برونهیلده، تریستان و ایزولده ادا کنند، و خوانندگان زیادی در تلاش برای رسیدن به این مقصود، صدای خود را ضایع کردند.

سالهای نخستین

فریدریش واگنر اندک زمانی پس از آنکه پسرش ریشارد متولد شد، بر اثر ابتلا به تیفوس فوت کرد، و مادر ریشارد، یوهانا با لودویگ مایِر ازدواج کرد و همو فرزند خوانده اش را به دنیای موسیقی و نمایش معرفی نمود. خانواده به دِرِسدِن نقل مکان کرد، و در آنجا واگنر جوان در تماس با وِبِر قرار گرفت، که در آن زمان در تماشاخانۀ سلطنتی، رهبر ارکستر بود. بر طبق گفتۀ واگنر، این وِبِر بود که "شور موسیقی" را در وجود او انداخت. پس از مرگ پدرخوانده اش، خانواده به محل تولد واگنر، لایپزیگ بازگشت. در آنجا او تحصیلات خود را در مدرسه و دانشگاه به اتمام رسانید. تا این زمان او با شیفتگی علاقمند به نمایش بود، و در سال 1832 کار بر روی اولین اپرای ناموفقش را آغاز کرد. از همان آغاز تشخیص داد که فقط با استفاده از اپرانامه های خودش، قادر به کار کردن است.
حرفۀ نمایشی اش را به عنوان رهبر یک گروه همسرایی در ووتزبورگ شروع کرد، و در آنجا اولین اپرایش به نام «پریان» را تکمیل کرد. این اثر اجرا نشده باقی ماند، ولی از پیش واگنر عزم راسخی برای موفقیت از خود نشان می داد. کار بر روی سومین اپرا، «ممنوعیت عشق»، بر اساس اثری از شکسپیر به نام «قیاس برای قیاس» را شروع کرد و به عنوان مدیر موسیقی به یک شرکت نمایشی سیار پیوست. «ممنوعیت عشق»، پیش از آنکه شرکت دچار ورشکستگی شود، تنها یک اجرا در سال 1836در ماگدِبورگ داشت.
تا آن زمان واگنر گرفتار عشق مینّا پلاتای بازیگر شده بود، و در روز 24 نوامبر با او ازدواج کرد. شش ماه بعد مینّا با مرد دیگری گریخت، ولی در اکتبر 1873 بار دیگر با شوهرش آشتی کرد. روابط بین آنها طوفانی باقی ماند.

پاریس

واگنر مشغول کار در ریگار- پایتخت کنونی لاتویا- بود گه کار بر روی اپرای «رینتسی» را آغاز کرد. تا ماه مارس 1839، که مدت قراردادش به پایان رسید، به شدّت مقروض شده بود (معضل همیشگی در حرفۀ او). او، مینّا و سگ درشت هیکل شان مجبور شدند که از دست طلبکاران با کشتی به لندن بگریزند.
در ماه سپتامبر آنها به پاریس وارد شدند، که واگنر امیدوار بود در آنجا خودش را به عنوان یک آهنگساز تثبیت کند. به جای آن، او خود را در حال تلاش دائمی برای خاتمه دادن به ملاقات ها با روزنامه نگاران یافت، در همان زمان به علت مشکلات مالی به زندان بدهکاران افتاد. با این حال با  موسیقی و ادبیات جدید به خصوص اسطوره های آلمانی، تان هاوزر و لوهنگرین آشنایی پیدا کرد.
بنابراین شالوده های اپراهای متعدد آیندۀ خودرا، از جمله «مرد هلندی پرنده»، که در سال 1841 به پایان رساند، در زمان اقامتش در پاریس ریخت. پیش درآمد پرتلاطم قصۀ نمایشی یک روح بیقرار که سرانجام با عشق صادقانه، آزاد می گردد، از تجربۀ شخصی خود واگنر در سفر دریایی اش از ریگا، الهام گرفته شد.

دِرِسدِن

در سال 1842، سرانجام «رینتسی» در تماشاخانۀ دربار دِرِسدِن به اجرا درآمد، و این تماشاخانه همچنین موافقت کرد که «مرد هلندی پرنده» را در ژانویۀ 1843 به روی صحنه ببرد. اگرچه واگنر از نحوۀ استقبال از دومی دلسرد شد، فعالیت حرفه ای او بالاخره پایه گذاری شد و به او سمت رهبری ارکستر در دِرِسدِن پیشنهاد شد. در ماه آوریل 1843، او اپرای «تان هاوزر»- خانۀ تان- بر اساس اسطورۀ شهسوار- که از انجام وظایفش به دلیل وسوسۀ برآوردن امیال ونوس [الهۀ زیبائی]، بازمانده بود و توسط یک معجزۀ آسمانی رستگار می گردد- را تکمیل کرد. «تان هاوزر» برای اولین بار در اکتبر 1845 در دِرِسدِن اجرا شد.
واگنر کار بر روی «لوهِنگرین» را آغاز کرد که در سال 1848، سال انقلاب در اروپا، به پایان رسید. همدلی های انقلابی، او را درگیر قیام ماه مِی 1849 کرد، و از ترس جان به سوئیس گریخت. در زوریخ مستقر شد، و در آنجا او روی بیانیۀ خلاقانۀ خود، «اپرا و نمایش» کار کرد، و نیز کار بر روی متونی از یک پروژۀ جدید، بر اساس افسانۀ باستانی اسکاندیناوی، نیبلونگز را شروع کرد. «لوهنگرین» در آن زمان نمی توانست در دِرِسدِن اجرا شود، بنابراین واگنر نت نامه- پارتیتور- را برای لیست فرستاد، کسی که برای مواجه شدن با بازخواست های ناشی از روی صحنه بردن یک اثر در اوت 1850 در وایمار، جسارت کافی داشت. اتفاقاً این اجرا یک موفقیت چشمگیر از آب در آمد، با وجود آنکه خود واگنر تا سال 1861 در هیچ اجرایی نتوانست حضور داشته باشد.

موسیقی آینده

«لوهنگرین»- قصۀ اساطیری دیگر از جوانمردی شوالیه ای با عنصری سحرآمیز قدرتمند-، آخرین درگیری واگنر با اپرای رمانتیک متداول آلمانی را برجسته میسازد. در رسالۀ «اپرا و نمایش»، او آرمانهای رؤیاپردازانۀ خود دربارۀ "موسیقی آینده"، که در آن موسیقی و نمایش جدایی ناپذیر میشدند را پی ریزی کرد. آخرین سی سال زندگی او وقف محقق ساختن این آرمان شد.
تا سال 1852 واگنر بار دیگر به شدت زیر بار قرض رفت. از طرف بازرگانی به نام اُتّو ویزندانک به او کمک شد، و واگنر گرفتار عشق همسر او، ماتیلده شد. روابط آن دو الهام بخش اپرای «تریستان و ایزولده» شد که واگنر نوشتن آن را در سال 1857 آغاز کرد. این توصیف شورانگیز از عشقی زناکارانه که تنها در مرگ می توانست تحقق یابد، یکی از والاترین جلوه های هنر غربی به شمار می رود. در این اثر، از موتیف- مایۀ اصلی- پیش درآمد تردیدآمیز و سرشار از حسرت تا متانت شورانگیز "مرگ-عشق" ایزولده، که سرانجام همچنان که "همسرایی تریستان" به نقطۀ عطفش می رسد، به تریستان میپیوندد، واگنر هارمونی تروماتیک- رنگ آمیزی شده- را به حد اعلای آن می رساند.

مونیخ

گرفتاری های رندگی شخصی واگنر ادامه پیدا کرد. همسرش رابطۀ او با ماتیلده ویزندانک را کشف کرد، و واگنر به ونیز گریخت. در حالی که پلیس در به در به دنبال او بود، به لوسرن- در سوئیس- نقل مکان کرد، (و در آنجا اپرای «تریستان» را به پایان رساند) و سپس از آنجا به پاریس رفت، اجرای «خانۀ تان» در آنجا در سال 1861، توسط گروهی تماشاگر اجیر شده و پر سر و صدا، دچار اخلال شد.
یک عفو عمومی سیاسی در سال 1860، به واگنر این اجازه را داد که به آلمان بازگردد، اما او سه سال دیگر را نیز برای طفره رفتن از روبرو شدن با طلبکارانش، در سفر از این شهر به آن شهر سپری کرد، تا اینکه یک شوالیه با زرهی درخشنده در شخصیت "دیوانۀ" لودویگ دوم پادشاه باواریا ظهور کرد، لودویگ دیون واگنر را تصفیه کرد و به او پناهنده شدن در مونیخ را پیشنهاد کرد، و در آنجا «تریستان و ایزولده» برای اولین بار در روز دهم ژوئن 1865، به رهبری هانس فون بولُو، به اجرا درآمد. واگنر خدمت بولُو را با شروع رابطه ای با همسر او، کوزیما (دختر لیست و کنتس ماری داگولت)، تلافی کرد، که دو دختر به نامهای ایزولده و اِوا برای او به بار آورد.
به دلیل مخالفت مردم باواریا با نفوذ او بر روی پادشاه و مبالغ گزاف پولی که بی دریغ و از بودجۀ عمومی به پای او ریخته می شد، بار دیگر مجبور شد آلمان را ترک کند. از آنجا که مینّا واگنر در سال 1869، فوت کرده بود، کوزیما فون بولُو، واگنر را در رفتن به خانۀ جدیدش- که توسط لودویگ خریداری شده بود-، در تریبسخن، در حومۀ لوسرن، همراهی کرد. در آنجا پسر آنها، زیگفرید در سال 1869، متولد شد. (این رویداد الهام بخش واگنر برای ساختن «چکامۀ زیگفرید» شد، که در خفا تمرین شد و به عنوان یک هدیۀ غافگیرکننده در صبح کریسمس برای کوزیما نواخته شد.) پس از طلاق کوزیما از بولُو، او و واگنر در سال 1870 رسماً ازدواج کردند.
کوزیما- زنی پرابهت-، در سراسر زندگی مشترک با واگنر، سخت مهار او را تحت کنترل خود داشت، ولی از منافع او حفاظت می کرد و او را قادر می ساخت که در آرامش به آهنگسازی بپردازد.

بایرویت

در ژوئن 1868 «استاد آوازه خوان از نورنبرگ»- آمیزه ای از فکاهی، فلسفه، عشق فروزان جوانی و خردمندی که در شخص هانس ساکس پینه دوز، متجسم شد- اولین بار در مونیخ بر روی صحنه رفت. در همان زمان، واگنر کار بر روی «چرخه حلقۀ» خود را ادامه داد، ولی تشخیص داد که هیچ یک از تماشاخانه های موجود برای اجرای چنین پروژۀ عظیمی مناسب نیست. با کمک شاه لودویگ برای ساختن یک "تماشاخانۀ فستیوال" در بایرویت پول جمع آوری کرد، اپراهای او در فستیوالی سالیانه با مدیریت اعضای خانوادۀ واگنر هنوز در آنجا اجرا می شوند. تماشاخانۀ جدید با سه اجرای کامل از «چرخه حلقۀ» چهار اثر- «داس راین گولد»، «دی والکوره»، «زیگفرید» و «زوال خدایان»، در ماه اوت 1876 افتتاح شد.
«حلقۀ نیبلونگ»- که دوازده ساعت موسیقی را در بر می گیرد- در دستگاه مختلطی از منابع موسیقایی به نام «لایت موتیفز» قرار می گرفت، که در آن شخصیت ها و موقعیت ها با مایه های موسیقایی- موتیف ها- در هم گره می خورند، به عنوان مثال شیپور شادی آفرین که با زیگفرید قهرمان پیوند خورده است. تا آن زمان زبان موسیقایی واگنر در امتزاج آوازها و ارکستر در درون بافتی مداوم، در مقابل درک ایتالیایی از اپرا، به مثابه تک خوانی، هم نوازی و هم سرایی، توفیق یافته بود. این مجموعۀ مختلط به صورت شبکۀ در حال تکاملی پایان ناپذیر از اصوات، به صورت ابزار مناسبی برای نمایش پر زرق وبرق نیلبونگ- سبک اشرافیت آلمان- به تثبیت رسید، که در انتهای تکان دهندۀ آن "والهالا" – سالن پذیرایی خدای لودوین- می سوزد و دنیا به آخر می رسد.

در سال 1882 واگنر آخرین اپرای خود، «پارسیفال» را بر اساس اسطورۀ شبه مذهبی جستجوی جام مقدس، با قدرت جادوئی شفابخشش، به پایان رساند. این اثر، تحت رهبری هرمان لِوی در تابستان سال 1882 در بایرویت به اجرا گذاشته شد. خود واگنر رهبری آخرین صحنه از اجرای نهایی آن را بر عهده گرفت. دو هفته بعد، او که از یک بیماری قلبی رنج می برد، خانواده اش را به ونیز برد و در آنجا در 13 فوریۀ 1883، در اثر یک حملۀ قلبی درگذشت.