۱۳۹۵ آذر ۱۴, یکشنبه

زندگی اِنریکِه گرانادُوس

زندگی اِنریکِه گرانادُوس

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ خیزش ملی گرایی

زندگی و آثار:
ملیت: اسپانیایی
تولد: لِریدا، 1867
مرگ: کانال انگلیسی، 1916
ژانر ویژه: موسیقی پیانو، تلفیق شده با الحان اسپانیایی
آثار بزرگ: 12 رقص اسپانیولی برای پیانو (1900-1892)؛ سوئیت گُویا برای پیانو (1911)

اِنریکِه گرانادُوس، هم میهن آلبینِز نیز اهل کاتالُونیا بود. او هفت سال پس از آلبِنیز متولد شد، و او نیز به عنوان یک نوازندۀ درخشان پیانو شهرت یافت. در سال 1887 او به پاریس رفت تا در زمینۀ پیانو تحصیل کند، دو سال بعد به بارسلون بازگشت و در سال 1890 اولین کار حرفه ای خود را در آنجا آغاز کرد. در سال 1898 اپرای فکاهیِ او به نام «ماریا از کارمن»، در مادرید، تولید شد و تحسینی پرشکوه را نصیب سازنده اش کرد. از آن پس گرانادُوس وقت خود را بین آهنگسازی، تدریس و اجرا، خواه به عنوان تکنواز پیانو یا در همراهی با موسیقیدان هایی همچون ژاک تیبُو (1953-1880)، نوازندۀ فرانسوی ویولن و پابلو کاسالز (1973-1876)، نوازندۀ اسپانیایی ویولن سل، تقسیم می کرد.
گرانادُوس به نوشتن آثار صحنه ای متعددبیشتری، با الهام گیری از درونمایه های اسپانیایی ادامه داد، ولی عمده ترین موفقیت او مدیون موسیقی تکنوازی پیانو است. این مجموعه ای از 12 رقص اسپانیایی، و سوئیت پیانو، به نام «گُویا»، مجموعه ای از شش قطعۀ بسیار بدیع، هر یک الهام گرفته شده از یکی از نقاشی های گُویا (مشهورترین آنها، «دوشیزه و هزاردستان»)، را در بر می گیرد.
موفقیت سترگ «گُویا»، هم در اسپانیا و هم در فرانسه، غیر مستقیم او را به سمت مرگ هدایت نمود. پیش ار ترک پاریس، او پیشنهاد کرده بود که این سوئیت را به اپرا بازگرداند. ولی اپراخانۀ پاریس، تا حدی در ننتیجۀ آغاز جنگ، از سفارش دادن به او طفره می رفت. در عوض گرانادُوس به اپراخانۀ متروپُولیتَن نیویورک پیشنهاد همکاری داد. در ژانویۀ 1916 او و همسرش از اقیانوس اطلس گذشتند تا در اولین شب نمایش حضور پیدا کنند. در ماه مارس آنها از طریق لیورپول بازگشتند و در آنجا آنها سوار کشتی مسافربری ساسکس شده تا رهسپار دیپ شوند. کشتی توسط یک زیر دریایی آلمانی مورد اصابت اژدر واقع شد، و گرانادُوس در تلاشی بی ثمر برای نجات جان همسرش، غرق شد.


۱۳۹۵ آذر ۷, یکشنبه

زندگی ایساک آلبِنیز

زندگی ایساک آلبِنیز

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ خیزش ملی گرایی

زندگی و آثار:
ملیت: اسپانیایی
تولد: کامپرودون، 1860
مرگ: کامبو لِه بَن، 1909
ژانر ویژه: موسیقی زبردستانه برای پیانو
کارهای بزرگ: ایبریا (9-1906)؛ کنسرتو پیانو (حدود 1887)؛ راپسودی- قطعۀ موسیقی ممزوج و احساساتی- اسپانیایی برای پیانو و ارکستر (1887).

در حالیکه آهنگسازان روسی و فرانسوی مانند بیزه، لالو و ریمسکی کُرساکُف با الحان اسپانیایی، مغازله می کردند، آلبِنیز اولین آهنگساز به راستی اسپانیایی با اعتبار بین المللی بود. در کاتالونیا متولد شد، کودک اعجوبه ای بود که کار در منظر عمومی را به عنوان نوازندۀ پیانو، در چهار سالگی آغاز کرد. هشت ساله بود که اولین تور کنسرت خود را انجام داد، و سپس به عنوان هنرآموز در هنرکدۀ موسیقی مادرید ثبت نام کرد، ولی یک سال بعد، در حالی که هنوز ده سال داشت، به کاستیا –Castile- فرار کرد، در آنجا در شهرهای مختلف گردش می کرد و آن قدر موسیقی شنید که به عنوان نوازندۀ پیانو در نمایش های واریِته، بتواند امورات زندگی اش را بگذراند.
از آن زمان به بعد، او از یک بیقراری علاج ناپذیر در رنج بود. در سال 1872 بار دیگر او رهسپار شد، این بار به عنوان مسافر قاچاقی در یک کشتی کوچک که عازم آمریکای جنوبی بود. در سال 1873 به اسپانیا بازگشت، ولی سپس عازم انگلستان و بعد لایپزیگ شد، و در آنجا تحصیلات خود را ادامه داد. یک بورسیۀ تحصیلی او را قادر ساخت که در بروکسل در زمینۀ آهنگسازی و پیانو، مطالعه کند، و پس از آن سالهای متمادی را به همراه لیست، صرف سفر در سراسر اروپا کرد.
در 1883، آلبِنیز برای مدت کوتاهی در بارسلون اقامت گزید، در آنجا او ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. حدود سال 1890 سرانجام کار حرفه ای اجرای کنسرت را رها کرد، ولی همچنان بین لندن (که سفارش ساخت سه اپرا، بر اساس اپرانامه ای که توسط یک حامی ثروتمند نوشته شده بود، را دریافت کرد) و پاریس، که در آنجا تدریس پیانو می کرد و با سایر آهنگسازان برجسته ارتباط دوستی برقرار می ساخت، در رفت و آمد مداوم بود. از سال 1903 به بعد، او در نزدیکی نیس زندگی می کرد، و مدت کوتاهی پیش از مرگش به کامبو لِه بَن در پیرنه نقل مکان کرد. واپسین سالها صرف کار بر روی چهار کتاب مجموعۀ قطعات برای پیانو، به نام "ایبریا" و تصاویر آهنگین از اسپانیا شد، که پس از مرگ آلبنیز توسط فرناندز اَربُز (1939-1863) و دیگر آهنگسازان، برای اجرا توسط ارکستر، تنظیم شد.
مهمترین آثار آلبنیز برای تکنوازی پیانو هستند. همه توسط ضرباهنگ ها و تُن های موسیقی عامیانۀ اسپانیایی پی ریزی شده اند. 12 قطعه ای که سوئیت ایبریا را تشکیل می دهند، به شکل خارق العاده ای پیشروانه و از نظر سبک تقریباً امپرسیونیستی هستند: این آثار هم دبوسی و هم راول را تحت نفوذ خود درآوردند.



۱۳۹۵ آبان ۹, یکشنبه

زندگی ادوارد گریگ

زندگی ادوارد گریگ

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ خیزش ملی گرایی

زندگی و آثار:
ملیت: نروژی
تولد: بارگن، 1843
مرگ: بارگن، 1907
ژانر های ویژه: ترانه و موسیقی برای پیانو
کارهای بزرگ: کنسرتو پیانو در لا مینور (1868)؛ سوئیت های پیر گینت (5-1874)؛ سوئیت هولبرگ (1884)؛ 66 قطعۀ موسیقی بزمی برای پیانو (1901-1867)؛ 140 ترانه.

گریگ همتراز اسکاندیناویایی دوُژاک- آهنگساز چک (1904-1841)، بود: آهنگسازی که در خارج از جریان اصلی سنت سمفونیک اروپایی کار می کرد، با وجود اینکه در درون آن آموزش دیده بود، و کسی که یک تساهل ملودیک طبیعی و گرم که بیشتر برگرفته از موسیقی عامیانۀ سرزمین بومی اش بود، را به درون موسیقی اش وارد کرد.
پدر گریگ، الکساندر، تاجر موفقی از قوم اسکاتلندی بود (نام فامیل او اصالتاً گریگ بود)،  که سمت کنسول بریتانیا در بندر بارگن نروژ را بر عهده داشت. مادرش، گِسینه هاگِریپ، یک نوازندۀ ممتاز پیانو بود که با تزریق تدریجی عشق به موسیقی موتزارت، وِبِر و شوپن، آموزش موسیقایی فرزند چهارمش، ادوارد را بر عهده گرفت.
در سال 1858 خانوادۀ گریگ، میزبان ویولن نواز پر جاذبه، اوله بل، یکی از پیشگامان جنبش ملی گرای نوخاستۀ نروژ شد. بل والدین گریگ را متقاعد نمود که او را به هنرکدۀ موسیقی لایپزیگ بفرستند، جایی که او نواختن پیانو را از آهنگساز و نوازندۀ پیانو، ایگناز موشِلِس (1870-1794)، و آهنگسازی را از کارل راینِکه (1910-1824)، آموخت. او همچنین نوازندگی کلارا شومان، که کنسرتو پیانوی شوهرش را می نواخت، شنید، که تأثیر عظیمی بر روی کنسرتو های آیندۀ خودش گذاشت.

موسیقی نروژی

گریگ کار حرفه ای اش را در بارگن آغاز کرد، سپس به کپنهاگ رفت. آنجا او با دختر خاله و همسر آینده اش، نینا هاگِریپ خواننده، ملاقات کرد، که ترانه های متعددی را برای او تصنیف کرد. علاقۀ فزایندۀ او به جنبش ملی گرایی نروژ از همان زمان آغاز شد، هنگامی که او با ریکارد نورداک، آهنگساز ملی گرای جوان ملاقات نمود. آن دو نقشه کشیدند که انجمنی را برای ترویج موسیقی نروژی پایه گذاری کنند، ولی نورداک در اثر بیماری سل جان سپرد. در طول زمستان 6-1865 میلادی، گریگ از رم نیز بازدید کرد، و در آنجا هنریک ایبسن نمایشنامه نویس را ملاقات کرد. در ژوئن سال 1867 با نینا ازدواج کرد: شراکت زندگی آنها، علی رغم مرگ تنها فرزندشان، الکساندرا در طفولیت، و خیانت های آتیِ گریگ، به مدت طولانی دوام آورد.
گریک از پیش شروع به نوشتن قطعاتی برای پیانو با ته رنگی از ملی گرایی (از جمله اولین قطعه از مجموعۀ قطعات موسیقی بزمی)، کرده بود، ولی در سال 1868 اشتیاق او با کشف یک جلد کتاب ترانه های عامیانۀ نروژی، برانگیخته شد. تأثیر این ملودی های کوهستانی، به درون کنسرتو پیانو سرایت کرد، به طوری که هنگامی که گریگ در سال 1869، از لیست دیدار کرد، او آن را با انداختن نگاهی به نت ها، نواخت. پس از بازگشت به نروژ، با تشویق لیست، گریگ مصمم شد که آوازه ای برای خود دست و پا کند. او کنسرتی از آثار خودش (ترانه ها، قطعات پیانو و سونات های پیانو و ویولن)، برگزار کرد، و یک فرهنگستان موسیقی در پایتخت نروژ، کریستیانا (اسلوی فعلی)، بنا نهاد.

پیر گینت

گریگ همچنین همکاری با بِنشتیانا بِنشون، نمایشنامه نویس، شاعر و کارگزدان تماشاخانۀ کریستیانا در رابطه با موسیقی متن نمایشنامۀ او به نام "زیگفرید یوشالفار" (1872)، یک اپرای بالقوه، را آغاز کرد. ولی این درخواست ایبسِن در سال 1874، برای موسیقی متن نمایشنامه اش، به نام "پیر گینت" بود که تخیلات خلاقانۀ گریگ را برانگیخته ساخت. دستاورد موسیقی آن، که آثاری مانند "صبح"، "در سالن شاه کوهستان"، و "ترانۀ سوواگ" را در بر می گیرد، از نظر محبوبیت سوئیت ارکستری و رقابت ها در عرصۀ کنسرتو پیانو، مشهور است.

ترولد هاگن

از اواسط سال های 1870، گریگ تورهای کنسرت اروپایی، به عنوان رهبر ارکستر و نوازندۀ پیانو را با دوره های زمانی فزایندۀ صرف اوقات برای تأمل و آهنگسازی در میان زیبایی های کوهستانهای نروژ، در هم آمیخت. او به خصوص شیفتۀ ناحیۀ هاردانگر بود، جایی که در یک کلبۀ کوچک چوبی ولی در کنار یک دریاچه، آهنگ می ساخت. در سفرهای پیادۀ مکرر به کوهستانها، او ترانه ها و رقص های محلی را که الحان آنها، ترانه ها و قطعات پیانوی خود او را، از جمله چرخۀ "دوشیزۀ کوهستان"، را القا می کرد، می شنید و جمع آوری می کرد.
در سال 1884، سالی که او سوئیت مهجور "هولبرگ" را برای سازهای زهی، بر اساس رقص های قرن هفدهم، تکمیل نمود، سفارش ساخت یک خانه را در ترولد هاگِن، بر فراز فلات هاردانگر، نزدیک بارگن داد، که در آنجا از دوستانش مثل پرسی گرینگر، پذیرائی می کرد. از خانۀ بسیار دوست داشتنی اش در "روز عروسی در ترولد هاگِن" که در جلد هشتم کتاب مجموعۀ قطعات موسیقی بزمی (1896)، چاپ شده است، تجلیل می گردد.
تا سال 1900 گریگ به شکل روزافزونی از بیماری ریه رنج می برد. او هنوز در سطح بین المللی خواهان داشت و علاقه اش را به موسیقی ملی عامیانه تا آخر عمر حفظ کرد (آخرین آثار او تنظیم آهنگ های کمانچۀ دهقانان نوروژی، به نام شاتِر را شامل می شد). او درست به هنگام سفر به انگلستان برای انجام یک تور کنسرت دیگر، درگذشت و خاکستر او در ترولدهاگِن در کنار صخره ای مشرف به فلات، به خاک سپرده شد.


۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه

زندگی آنتونین دوُژاک

زندگی آنتونین دوُژاک

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ خیزش ملی گرایی

زندگی و آثار:
ملیت: چک
تولد: نِلاهوزِوِس، 1841
مرگ: پراگ، 1904
ژانر ویژه: اپرا، سمفونی، منظومه-سمفونی، موسیقی مجلسی
آثار بزرگ: نُه سمفونی، از جمله شمارۀ 9، «از دنیای نوین» (1893)؛ سِرِناد- موسیقی عاشقانه- برای سازهای زهی (1875)؛ سَبات ماتِر (1877)؛ رقص های اسلاو (1878 و 1886)؛ رکوئیم (1890)؛ کنسرتو ویولنسِل در سی مینوُر (1895)؛ چند اپرا؛ موسیقی مجلسی؛ موسیقی پیانو؛ چند ترانه.

دوُژاک در قلب جنبش موسیقایی ملی گرایی چک قرار می گیرد. همانند معاصر خود، چایکوفسکی، موفق شد که الحان بومی (آهنگ هایی با ملودی های محلی و ریتم های مخصوص رقص های چک مانند "فوریان") را با تکنیک های سمفونیک اسلاف خویش، بتهوون و برامس، تلفیق کند. سمفونی های او (به ویژه سه تای متأخر آنها)، منظومه-سمفونی ها، موسیقی مجلسی و موسیقی پیانو همه اجزایی از جریان اصلی گنجینۀ آثار موسیقی هستند، و اپراهای او (به ویژه روسالکا، 1900)، از طریق رواج مجدد پیاپی، در حال کسب شهرت گسترده هستند.
پدرِ دوُژاک قصاب دهکده بود، و می خواست فرزندش همان پیشه را دنبال کند، ولی آنتونین در خردسالی، آغاز به آموختن ویولن نمود و عاقبت اجازه یافت که به تحصیل در زمینۀ موسیقی بپردازد. او به مدرسۀ اُرگ پراگ رفت، و حرفه اش را به عنوان نوازندۀ اصلی ویولا در ارکستر "تماشاخانۀ موقت" آغاز کرد. همچنین شروع به ساختن آهنگ و تدریس کرد. عاشق یکی از شاگردانش، به نام یوزِفینا چِرناکُوا شد، ولی هنگامی که او دست رد به سینه اش زد، با خواهر جوانتر او به نام آنّا ازدواج کرد.
تا پیش از سال 1874 دوُژاک چهار سمفونی و دو اپرا را تکمیل کرده بود. در آن سال وقتی که او به قصد مقابله با هنرمندان جوان، چندین آهنگ را در یک آهنگ گنجاند، به نخستین موفقیت خود نائل گشت. هیئت داوران، از جمله برامس، که استعداد دوُژاک را تشخیص داد، اولین جایزه را به او تخصیص داد، و پدرانه علاقمند شد تا به او در ارتقاء شغلی اش مساعدت نماید.
برامس دوُژاک را به ناشر خودش توصیه کرد، که او در سال 1878 مجموعه ای از هشت رقص اسلاو ارکستری را سفارش داد و ظرف مدّت یک سال آنها را به همراه سه راپسودی اسلاو، یک سِرِناد برای سازهای بادی، یک سکستِت (6 نوازی) و کوارتِت (چهارنوازی) سازهای زهی، چندین ترانه و دوئِت (دو نوازی) پیانو، منتشر ساخت. به ویژه «رقص های اسلاو» خوش آهنگ، به شکلی همه گیر، یک کامیابیِ کلان بود و اعتبار بین المللی دوُژاک را تضمین نمود.

انگلستان

از آن زمان به بعد، آثار دوُژاک تا دوردست ها مانند لندن و نیویورک، مورد اجرا قرار می گرفت. در سال 1882 اوگِست مانس سمفونیِ ششم او را در کاخ کریستالِ لندن رهبری کرد، و سال بعد استابات ماتِر با موفقیت عظیم در لندن اجرا شد.
در سال 1884 دوُژاک برای نخستین بار از انگلستان بازدید کرد، در این سفر اجرای چند اثر خود، از جمله سمفونی ششم و «شِرزُو کاپریچیوزُو» برای ارکستر، را رهبری کرد. بلافاصله از او دعوت شد که یک سمفونی جدید (هفتم، در رِمینُور) برای انجمن فیلارمونیک سلطنتی و دو اثر کُرالِ بزرگ برای جشنواره های لیدز و بیرمَنگام بنویسد: «شبح عروس» برای بیرمَنگام» و اُراتوریوی «سَنت لودمیا» برای لیدز.
لندن نیز شاهد اجرای «واریاسیون های سمفونیک»، به رهبریِ هانس ریشتِر در سال 1887، و سمفونی هشتم-  اغلب انگلیسی خوانده می شود، حال آنکه اثری کاملاً بوهمی است-  در سال 1890 بود. سال بعد دوُژاک یک دکترای افتخاری از دانشگاه کمبریج دریافت کرد.

آمریکا

در سال 1891 از او دعوت شد که با حقوقی اغوا کننده، مدیر مدرسۀ عالی ملیموسیقی جدید نیویورک شود. دوُژاک پیش از آنکه در بهار سال 1892 به قصد نیویورک  سوار کشتی شود، پنج ماه را در حال مسافرت در بوهمیا، با چندین اثر تازه- از جمله سه نوازی پیانوی دومکی و چرخه ای از سه اُوِرتور: «در حوزۀ طبیعت»، کارناوال و اتلّو، سپری کرد.
او سه سال را در نیویورک، به تدریس آهنگسازی و رهبری ارکستر گذراند. سمفونی شمارۀ 9 (از جهان نوین)، چهارنوازی آمریکایی سازهای زهی، کنسرتوی ویولنسل (که کُدای آن- قطعۀ پایانی- حزن دوُژاک از شنیدن خبر درگذشت خواهرزنش یوزفینا را بازتاب می دهد)، و سوناتینا- سونات کوچک- ی دلربای ویولن (تقدیم شده به 6 فرزند او)، همه در همانجا ساخته شدند. بسیاری از این آثار حاکی از تأثیر موسیقی محلی آمریکایی، به ویژه آوازهای مذهبیِ سیاهان، هستند.

بازگشت به پراگ


سرانجام اثبات شد که کشش بوهمیای زادبومی اش برای او، بسیار نیرومند است، و پس از سال 1895 دوُژاک تصمیم گرفت که دیگر به آمریکا بازنگردد. در عوض او تدریس در هنرستان عالی موسیقی پراگ را از سرگرفت، و بیشتر اوقاتش را با خانواده سپری می کرد. دهۀ آخر عمر او، آثار جدید متعددی را حاصل داشت، از جمله دو چهارنوازی سازهای زهی، چهار منظومۀ سمفونیک بر اساس داستان های محلی چک- «جِنِ آب»، «چرخ طلایی گردان»، «افسونگر ظهر» و «کبوتر وحشی»، 7-1896- و دو تا از مشهورترین اپراهایش، «کِیت و اهریمن» (1899) و روسالکا (1900)، هر دو بر اساس داستانهای تخیلی. او در اول ماه مه 1904 درگذشت، برای او مراسم خاکسپاری رسمی دولتی برگزار شد. 

۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه

زندگی بِدریخ اِسمِتانا

زندگی بِدریخ اِسمِتانا

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ خیزش ملی گرایی

زندگی و آثار:
ملیت: چک
تولد: لیتومیشل، 1824
مرگ: پراگ، 1884
ژانر های ویژه: موسیقی ارکستری و اپرایی ملی گرای چک
کارهای بزرگ: عروس مبادله شده (1866)؛ کشور من (9-1872)؛ کوارتت سازهای زهی شمارۀ 1 در می مینور، " از زندگی من" (1876)؛ بوسه (1876).

احساس ملی گرایی به خصوص در بوهمیای قرن نوزدهم، جایی که سنت ها، فرهنگ و حتی زبان چک توسط حکمرانان آلمانی زبان اتریشی، سرکوب می شد، نیرومند بود. اِسمِتانا اولین آهنگساز چک بود که علناً از افسانه ها، تاریخ و منظره های ملی الهام می گرفت، و الگوهای ملودیک و ضرباهنگهای موسیقی عامیانه محلی را در آثارش در هم می آمیخت.
به عنوان فرزند یک آبجو ساز آلمانی زبان، از ابتدا نوید آینده ای روشن را در نوازندگی پیانو می داد و پس از تحصیل در پراگ و پِلزن، با وجود مخالفت والدین، تصمیم گرفت که موسیقی را به عنوان حرفه برگزیند. او کار خود را با یک زندگی بی ثبات به عنوان نوازندۀ پیانو، و مربی موسیقی آغاز کرد، و در طول این مدت او با شومان و لیست ملاقات نمود. در سال 1848 نقش فعالی را در انقلاب ناکام پراگ، با مساعدت به نگهبانی از سنگرهای خیابانی، بر عهده گرفت و در سال بعد با یک همکار نوازنده، کاتِرینا کولارووا، ازدواج کرد. از چهار فرزند دختر آنها، سه تن در کودکی فوت کردند و به دنبال آنها خود کاتِرینای مسلول نیز در سال 1858، جان سپرد. دو سالِ پیش از آن را خانواده بیشتر اوقاتش را در یوتوبوری سوئد سپری کرده بود، و در آنجا اسمتانا یک مدرسۀ موسیقی دایر و نیز با سرمشق گرفتن از آثار لیست، آغاز به ساختن منظومه های سمفونیک، از جمله "ریچارد سوم" و "دارایی  خانوادۀ والنشتاین" بر اساس نمایشنامه ای از شیلّر، کرده بود.

ملی گرایی چک

چند ماهی پس از مرگ همسرش، اسمتانا با خواهر زن برادرش نامزد کرد، و در سال 1860 با او ازدواج کرد. آن سال او به سوئد بازگشت، ولی سیر رویدادها در میهنش به سرعت در حال دگرگونی بود. اتریشی ها متحمل شکست سختی از ارتش ناپلئون سوم شده بودند، و زمان برای تجدید حیات احساسات ملی گرایی چک، مساعد بود.
اسمتانا زود، در سال 1861 به وطن بازگشت، با این امید که در تماشاخانۀ موقت جدید پراگ *، که درست در همان زمان برای اجرای اپرا و نمایش، افتتاح شده بود، رهبری ارکستر را بر عهده بگیرد، ولی از آنجا که که به عنوان یک آلمانی زبان پرورش یافته بود، مدتی زمان برد تا مقامات با آرزوهای او در مورد موسیقی چک، کنار بیایند. اولین اپرایش، "خانوادۀ براندِنبِرگِر در بوهمیا" با اپرانامه ای نوشته شده توسط شاعر ملی گرا، کارِل سابینا، در ژانویۀ 1866 در آن مکان تولید و با استقبال پرشوری روبرو شد. این کار به سرعت با اپرای بعدی به نام "عروس مبادله شده"، پی گرفته شد، که آمیزۀ جذّاب تغزل گرایی روستایی با ترکیب ماهرانۀ رقص های چک، آن را به محبوب ترین اپرای اِسمِتانا تبدیل کرد.

تماشاخانۀ موقت پراگ

در پائیز سال 1866، اِسمِتانا بالاخره به عنوان رهبر ارکستر تئاتر رسمی منصوب شد و در آنجا او آثار بزرگی را به گنجینۀ هنر موسیقی معرفی نمود، از جمله دو اثر خودش با نامهای "دالیبور" (1868)، بر اساس زندگی یک قهرمان افسانه ای چک، و "دو بیوه" (1874). آشکارترین اثر میهنی او، لیبوشه (مرتبط با بنیانگذار افسانه ای سلسلۀ پادشاهی حاکم در چک)، بین سالهای 1869 و 1872 ساخته شد، ولی برای اولین اجرایش در افتتاحیۀ ظفرمند تئاتر ملی، تا ژوئن 1881 باید در انتظار می ماند.
در مدت ساخت "لیبوشه"، اسمِتانا همچنین بر روی چرخه-منظومه های سمفونیک گرامیداشت تاریخ، سنت و نقشۀ چک به نام "میهن من" کار می کرد. محبوب ترین اثر فردی او همیشه "ولتاوا"، تصویری از رودخانه ای که از میان پراگ می گذرد، بوده است.

ناشنوایی و ناتوانی

در اوایل سالهای 1870، اسمتانا آگاه شد که سلامتی اش رو به وخامت می رود: او از سرگیجه و مشکلات شنوایی شکوه می کرد (در نتیجۀ سیفیلیس). در اکتبر 1874 از یک گوش به طور کامل ناشنوا شد. او همچنین از مشکلات مالی رنج می برد، ولی با این وجودترتیبی اتخاذ نمود که اپرایی جدید را به نام "بوسه"، در 1876، تکمیل کند. در همان زمان او کوارتت سازهای زهی می مینور خود را با عنوان فرعی "از زندگی من"، نوشت، که آخرین موومان آن در قطعۀ آخر، یک نت بالای مستمر، چیرگی می یابد که نمادی است از صدای سوت مانند تیزی که استمانا به صورت دائمی و در اثر ناشنوایی، از آن در رنج بود.
همانند بتهوون، استمانا علیرغم ناتوانی اش، به ساختن آهنگ ادامه داد. هفتمین اپرا، "راز" (1878)، با دو منظومۀ سمفونیک میهن پرستانه، به نام های "اُردوگاه" (1878) و "بلانیک" (1879)، هر دو الهام گرفته شده از مقاطعی از تاریخ چک، ادامه پیدا کرد. ("اردوگاه"- تابور-، در حدود اوایل قرن پانزده میلادی، در اصل به صورت آواز دسته جمعی هوسی ها، ساخته شده، که به صورتی مؤثر تبدیل به سرود ملی چک شده است.)
نوشتن آخرین اپرای اسمتانا، "دیوار شیطان" (1882)، سه سال طول کشید، که در این مدت او از احساس اینکه "زیر یک آبشار عظیم" ایستاده است، شکایت می کرد. دومین کوارتت سازهای زهی خود را در مارس 1883 تکمیل کرد، ولی وضعیت سلامتی او وخیمتر شد و یک سال بعد، او را به آسایشگاه مجانین پراگ بردند، و در آنجا به تاریخ 12 می 1884، با زندگی وداع گفت.



* تماشاخانۀ موقت پراگ (به زبان چک: Prozatimní divadlo با تلفظ : پروزاتیمنی دیوادلو)، در سال 1862 به عنوان یک مکان موقتی برای نمایش و اپرا، برپا شد تا زمانی که ساختن یک تماشاخانۀ دائمی ملی به پایان برسد. این تماشاخانه در 18 نوامبر سال 1862، افتتاح شد و حدود بیست سال مورد استفاده قرار گرفت، که در این دوران متجاوز از 5000 اجرا در آن ارائه گشت. بین سالهای 1866 و 1876، در این تماشاخانه، اولین اجراهای چهار اپرای بِدریخ اِسمِتانا، از جمله "عروس مبادله شده" بروی صحنه رفت. ساختمان تماشاخانۀ موقت، سرانجام با ساختار بنای تماشاخانۀ ملی، که درهایش در تاریخ 11 ژوئن 1881، گشوده شد، ادغام گردید. (نقل و ترجمه از ویکی پدیا)

۱۳۹۵ شهریور ۲۱, یکشنبه

زندگی پیوتر ایلیچ چایکوفسکی

زندگی پیوتر ایلیچ چایکوفسکی

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ خیزش ملی گرایی

زندگی و آثار:
ملیت: روسی
تولد: کامسکو، ووتینسک، 1840
مرگ: سن پترزبورگ، 1893
ژانر های ویژه: سمفونی، باله، اپرا
کارهای بزرگ: سمفونی های شمارۀ 1 تا 6؛ کنسرتو پیانوی شمارۀ 1؛ دریاچۀ قو (1877)؛ کنسرتو ویولن (1878)؛ اوژِن اونِگین (1879)؛ سمفونی مانفِرِد (1886)؛ زیبای خفته (1889)؛ بی بیِ پیک (1890)؛ فندق شکن (2-1891)
چایکوفسکی می تواند ادعا داشته باشد که محبوب ترین آهنگساز "کلاسیک" جهان است. موسیقی او به دلیل شور و حرارت، سبک تغزلی، احساساتی گرایی افراطی و رنگ آمیزی ارکستری پر آب و تابش، همیشه گیرایی خاصی داشته است. موسیقی او افراط و تفریط های خُلق و خوی آهنگساز- دمدمی مزاج، شخصیت مالیخولیایی، مستعد افسردگی ولی در عین حال در اوج خوش بینی- را بازتاب می دهد.
در سراسر زندگی، چایکوفسکی، بین اشتیاقش برای یک زندگی خانوادگی "معمولی" و طبیعت همجنسگرایانه اش، دو پاره شده بود. این جدال ناگوار دائمی در موسیقیِ او، به خصوص سمفونی های متأخر او بازتاب می یافت. با وجود آنکه با "آتش پاره های توانا" – اشاره ای است به پنج آهنگساز روس که به رهبری بالاکیرِف گروهی تشکیل دادند و هدفشان ساختن موسیقی با مشخصه های کاملاً روسی بود- معاشرت می کرد، هرگز چایکوفسکی عضوی از آن گروه ملی گرا نبود. بیشتر آثار خود او، رگه ای قوی از فرهنگ عامیانۀ روسی در خود دارد که به شکل موفقیت آمیزی با سنت سمفونیک غربی در هم می آمیزد. او نوشت :" تا آنجا که به عنصر روسی در موسیقی من مربوط می شود، دلیلش این است که من در شهرستان ها بزرگ شده ام، و از نخستین سالهای کودکی از زیبائی های توصیف ناپذیر خصیصه های ویژۀ موسیقی عامیانۀ روسی آکنده شده ام."

زندگی آغازین

چایکوفسکی فرزند یک مهندس معدن بود و در نزدیکی کوههای اورال به دنیا آمد. از مادر فرانسوی صرعی و شکننده، طبیعت بیش حساس خود و تمایل خودبیمار انگاری را به ارث برد. وقتی هشت ساله بود، خانواده به سن پترزبورگ نقل مکان کرد، جایی که چایکوفسکی در بخش مقدماتی مدرسۀ حقوق نام نوشت، زمینۀ آموزشی لازم برای آنکه به استخدام دولت درآید. تا آن هنگام او صاحب دو برادر دوقلو به نامهای آناتولی و مُدِست شده بود. او به شکلی استثنایی به مادرش نزدیک بود و مرگ تکان دهندۀ او در زمان یک شیوع بیماری وبا، به هنگام 14 سالگی چایکوفسکی، ضربه ای عاطفی بر او وارد کرد که هرگز واقعاً از آن خلاصی نیافت.
چایکوفسکی در سال 1859 از مدرسۀ حقوق فارغ التحصیل شد، ولی زندگی کارمندی را باب طبع خویش نیافت. هنگامی که در سال 1862، یک هنرکدۀ موسیقی جدید در سن پترزبورگ افتتاح شد، او به عنوان هنرآموز در آنجا ثبت نام کرد. در سال 1866 فارغ التحصیل شد و به عنوان مربی هارمونی در هنرکدۀ موسیقی مسکو، که در همان زمان توسط یکی از مربیانش، نیکلای روبنشتاین، نوازندۀ پیانو و آهنگساز، تاسیس شد، شغلی پیدا کرد.
اجرای موفقیت آمیز یک اوورتور قدیمی در مارس 1866، او را به کار بر روی یک سمفونی به نام "رؤیا پردازی های زمستان"، تشویق کرد، که در سال 1868، تحت رهبری روبنشتاین به اجرا درآمد. با سرمشق گرفتن از سمفونی های اسکاتلندی و ایتالیایی مندلسون، او از ملودی هایی استفاده می کرد که زیر نفوذ نواهای مردم روسیه قرار داشتند.

موسیقی برای صحنه

در ضمن چایکوفسکی بر روی اولین اپرایش وویوُدا نیز کار می کرد که در فوریۀ 1869، توسط بالشوی تئاتر مسکو به اجرا گذاشته شد. مدت کوتاهی پس از آن، چایکوفسکی با بالاکیرِف ملاقات کرد، او یک استعداد بزرگ جدید را کشف نمود و چایکوفسکی را تشویق کرد که با منظومۀ سمفونیک "رومئو و ژولیت" دست و پنجه نرم کند. موضوع این داستان که با زمینه های روسی عشق و مرگ همخوانی داشت، تخیلات آهنگساز را شعله ور ساخت، و این اثر به سرعت یکی از محبوب ترین آثار او شد.
در ماه مه 1872، زمانی که چایکوفسکی در ملک روستائی خواهر محبوبش، آلکساندرا و خانوادۀ او، به سر می برد، دومین سمفونی خود را مشهور به "روس کوچولو" نوشت، که در آن نواهای ناب عامیانۀ اوکراینی را با بافت موسیقایی اش در هم می آمیزد. این اثر به خوبی مورد استقبال قرار گرفت، ولی او هنوز علاقمند بود که به موفقیت در زمینۀ اپرا، نائل گردد. تا پس از اولین جسارت ورود به دنیای باله، "دریاچۀ قو"، که برای بالۀ سلطنتی مسکو نوشت، از کار بر روی اپرا اجتناب نمود. با وجود اینکه نخستین اجرای این باله در سال 1875 یک فاجعه بود، اولین اثر از مجموعۀ سه اثر بزرگ بالۀ او محسوب می شود- دو اثر دیگر "زیبای خفته" و "فندق شکن" هستند- که هنوز سنگ بنای گنجینۀ هنر بالۀ کلاسیک به شمار می آیند.
در سال 1874، وقتی که نیکلای روبنشتاین به شکلی تحقیرآمیز اولین کنسرتو پیانوی چایکوفسکی را به عنوان "بی ارزش و غیرقابل نواختن"، رد کرد، ضربۀ شدیدی به اعتماد به نفس او وارد گشت. چایکوفسکی به درستی انتقاد را نادیده گرفت، و از تغییر دادن تنظیم آن امتناع ورزید. پس از آن که هانس فون بولوُ، سال بعد اولین اجرای آن را در بوستون ایالات متحدۀ آمریکا، با موفقیتی عظیم به نمایش گذاشت، روبنشتاین مجبور شد اشتباه خود را بپذیرد. در همین حال چایکوفسکی – که تا حد مقدور اوقات خود را صرف مسافرت خارج از کشور می کرد- "کارمن" بیزِت را در پاریس و "حلقۀ" واگنر را در افتتاحیۀ فستیوال اپرای بایرویت دید. تحت تأثیر این دو قلو ها، او منظومۀ سمفونیک "فرانچسکا داریمینی" (1876) را بر اساس اپیزودی معروف در دوزخ اثر دانته، و در تباینی کامل، واریاسیون های روکوکو برای ویولنسل و ارکستر را ساخت.

ازدواج

تقریباً در همان زمان او معاشرت طولانی مدت خود را با نادژدا فون مِک مولتی میلیونر، بیوۀ یک غول صنعت راه آهن، آغاز کرد، این زن با آهنگساز دوستی می کرد، آثار او را سفارش می داد و از نظر مالی از او پشتیبانی می نمود، با این شرط که هرگز با هم ملاقات نکنند. حمایت او چایکوفسکی را قادر ساخت که بر روی آهنگسازی متمرکز شود و او را از آشفتگی عاطفی ناشی از ازدواج عجولانه و بدون تدبیرش با یک هنرآموز موسیقی نامتعادل از نظر روحی، به نام آنتونیا میلیکووا، که او را با نامه های عاشقانه به ستوه آورده بود، در سال 1877، خلاصی بخشید.
چایکوفسکی آشکارا امید داشت که ازدواج، "حالت عادی" را به زندگی اش باز گرداند، ولی کشف کرد که با توجه به هم جنس گرایی اش، قادر به وفق دادن خود با تقاضاهای فیزیکی همسرش نیست. تلاشی برای این تطابق او را تا آستانۀ خودکشی پیش برد و در طول هفته های بعد از عروسی، به پناهگاه منزل برادرش در سن پترزبورگ گریخت. چایکوفسکی هرگز دوباره همسر خود را ندید، گو اینکه آنها هیچوقت از هم طلاق نگرفتند. در سال 1896، سه سال پس از مرگ چایکوفسکی، اعلام شد که همسرش دیوانه است و بقیۀ عمرش را در آسایشگاه روانی سپری کرد.

تقدیرگرایی

در دورۀ بلافاصله پس از ازدواج فاجعه آمیزش، چایکوفسکی چهارمین سمفونی اش را ساخت و آن را به خانم فون مِک تقدیم کرد، به او گفت:" برنامه ای در سمفونی ما وجود دارد....مقدمه، هستۀ کل اثر است، قدرت مقدری که مانع از تحقق امیدهای ما به خوشبختی می شود."
از آن پس، کار او به شکل فزاینده ای تحت سیطرۀ ایدۀ تقدیر قرار گرفت. در اپرای او به نام "اوژن اونِگین"، بر اساس داستان منظومی از پوشکین، اثر نمایشی عاطفی قدرتمندی که در مقابل پس زمینۀ زندگی رنگارنگ روستایی روسی، تنظیم شده، این فکر رسوخ کرد. این اپرا تشابهات مرموزی با وضعیت خود چایکوفسکی داشت، به ویژه در نامۀ پر شوری که توسط قهرمان زن داستان، تاتیانا به اونِگینِ بی عاطفه، که تا سالها بعد قادر به قدرشناسی از ارزش حقیقی او نیست، نوشته می شود.
بر سمفونی پنجم (1888)، که تم آغازین مشهور آن حاکی از تسلیم کامل در برابر سرنوشت است و در حالی که موومان دوم که با تکنوازی بی نظیر شیپور آغاز می گردد، ترانه ای عاشقانۀ درخشان است، حس مشابهی از تقدیرگرایی، چیرگی دارد.
ترکیبی از سرنوشت و پوشکین، سناریویی را برای آخرین اپرای موفقیت آمیز چایکوفسکی، "بی بیِ پپک"، قصه ای ماوراءالطبیعی و ترسناک از مرگ و اضمحلال معلول اعتیاد به قمار شکل بخشید.
در سال 1878، چایکوفسکی از کار تدریس خود در هنرکدۀ موسیقی مسکو استعفا داد. از آن به بعد، او وقت زیادتری را در خاج از کشور، در سوئیس، جایی که کنسرتو ویولن (اثر دیگری که عمیقاً از موضوعات عامیانۀ روسی تأثیر پذیرفته بود) خود را نوشت و در ایتالیا (منبع الهام کاپرچیوی ایتالیایی و خاطرات فلورانس)، می گذراند. در 1880، او شکست تاریخی ارتش ناپلئون را با یک اوورتور جسورانه ولی همواره محبوب، که به عنوان " پر سر و صدا ..... و احتمالاً به شکلی هنرمندانه، بی ارزش"، توصیف شد، گرامی داشت.
تا سال 1844، چایکوفسکی احساس نیاز کرد که آرام و قرار بگبرد و برای خود یک خانۀ ییلاقی نزدیک کلین، خارج از مسکو، دست و پا کرد. او دوستی قدیمی با بالاکیرِف (که او را تشویق به ساختن سمفونی بایرونیک- به سبک لُرد بایرون- به نام "مانفرد" کرد)، را از سر گرفت، ولی وقتی که در اکتبر 1840، مادام فون مِک، شخصیت جایگزین مادرش، روابط چهارده سالۀ خود را با او قطع کرد، یک رابطۀ دوستی دیگر را از دست داد.

سال های واپسین

مرگ خواهرش در 1891، بازدیدی از ایالات متحدۀ آمریکا، که در غیر اینصورت می توانست پیروزمندانه باشد، را تحت شعاع قرار داد، و تا آخر سال 1892 چایکوفسکی با ترس از ناخوشیها، احاطه شده بود. آخرین سمفونی او که توسط برادرش، مُدِست، پاتتیک- احساساتی- نام گرفت، مواجهۀ نهایی با سرنوشتی که تعقیبش می کرد، را عرضه می دارد. چایکوفسکی گفت که: "جوهر غایی این سمفونی زندگی است"، ولی اندوهناکی بخش پایانی آن (آداجیو مِنتوزو- آداجیوی حزن انگیز- ، آداجیو: قطعه ای موسیقی که باید به آهستگی و ظرافت نواخته شود)، نشانه ای از مرگ بود. یک هفته پس از اجرای نخستین آن در 28 اکتبر 1893، چایکوفسکی در سن 53 سالگی، زندگی را وداع گفت.

چگونگی مرگ او یک معما است. گفته می شود که او (همانند مادرش) بر اثر وبا، پس از نوشیدن یک لیوان آب نجوشیده، فوت کرد. برخی از پژوهشگران اعتقاد دارند که او برای اجتناب از گرفتار شدن در یک رسوایی همجنسگرایانه، با شخصیتی مشهور، خواه از طریق نوشیدن عامدانۀ آب آلوده، خواه از طریق خوردن سم آرسنیک، اقدام به خودکشی کرد.

۱۳۹۵ شهریور ۱۴, یکشنبه

"آتشپاره های توانا"


"آتشپاره های توانا"

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

دورۀ خیزش ملّی گرایی


این جمع خارق العادّه از عرق خورهای قهّار، که آهنگسازانی به غایت آماتور بودند، نام مستعارشان ("مُوگوچایا کوچکا") را، ولادیمیر اسازُوفِ منتقد، در سال 1867، به آنها بخشید. رهبر خودخواندۀ آنان بالاکیرِف بود، در حالیکه بورودین، به عنوان شیمیدان فعالیت می کرد، ریمسکی-کُرساکُف افسر نیروی دریایی بود و سزار سوئی، مهندس ارتش بود، و پر استعداد ترین آنها، مُوسُّورگسکی، صاحب منصب اداری بود، که تا حدی با بی اعتنایی سایرین مواجه بود. با وجود این نفوذ آنها بر روی موسیقیِ روسی در اواخر قرن نوزدهم، عظیم بود.

میلی بالاکیرِف

ملیت: روسی
تولد: نووگورود، 1837
مرگ: سن پترزبورگ، 1910
ژانرهای ویژه: ارکستری رمانتیک و آثار پیانو، با استفاده از شیوه های بیان روسی
کارهای بزرگ: اُوِرتور بر روی درونمایه های روسی (1864و 1858)؛ دو سمفونی؛ ایسلامی (1869)؛ آثار متعدد دیگری برای پیانو؛ منظومۀ سمفونیک تامارا (1882).

بالاکیرِف آموختن دروس پیانو را در اوان کودکی نزد مادرش آغاز کرد، و نوازندۀ چیره دست پیانو شد. در زمانی که هنوز بسیار کم سن و سال بود، با موسیقی میخائیل گلینکا، در ارتباط قرار گرفت- یکی از اولین آهگ هایش یک فانتزی گیانو بود، بر روی اپرای لای گالاینکا، «زندگی برای تزار». گلینکا بالاکیرف را آکنده از احساس نیرومند ملّی گرایی روسی، به خصوص در زمینۀ موسیقی ساخت.
در اوایل سال های 1860، بالاکبرف اقدام به گردآوردن گروه کوچکی از مریدان هم مشرب به گرد خود، نمود، و نقش بزرگی نیز در بنیانگذاری مدرسۀ آزاد موسیقی سن پترزبورگ ایفا کرد (او در سال 1868، مدیر آنجا شد).
از این دوره، مراحل آغازین دلمشغولی های دوگانۀ بالاکیرف- جمع آوری موسیقیِ عامیانۀ روسی از مناطق دور دست، و تدوین آثار سایر آهنگسازان- شکل گرفت. بالاکیرف مستعد حمله های بیماری مزمن و افسردگی بود، و هرگز یک آهنگساز پر کار نشد. اثر منفرد او که دارای اجراهای متناوب است، اثر وحشتناک دشوار «فانتزی شرقی»، برای پیانو، به نام «ایسلامی» است. اعتبار اصلی او به عنوان یک منتقد سازش ناپذیر آهنگسازان دیگر بود. در میان دیگران، چایکوفسکی، نیز قربانی انتقادات گزندۀ بالاکیرف شد.
از مریدان بالاکیرف، سزار سوئی (1918-1835)، کم اهمیت ترین بود. او حدود 15 اپرا و سایر آثار صحنه ای نوشت، که همۀ آنها تا کنون از گنجینۀ آثار موسیقی ناپدید گشته اند.




الکساندر بُورُودین

ملیت: روس
تولد: سن پترزبورگ، 1832
مرگ: سن پترزبورگ، 1887
ژانرهای ویژه: اپرا و آثار ارکستری از طریق شیوۀ بیان روسی و شرقی
کارهای بزرگ: سمفونی شمارۀ 2 در سی مینُور (1877)؛ در استپ های آسیای میانه (1880)؛ کوارتت سازهای زهی شمارۀ 2 (1885)؛ شاهزاده ایگُور (1887)

بُورودین فقط یک اپرا نوشت، ولی موسیقی آن هنوز هم یک برنامۀ کنسرت آثارپرطرفدار است. بورودین فرزند نامشروع یک شاهزادۀ سالخوردۀ روس، توسط مادر فرهیخته . مهربانش پرورش یافت، و پیش از موقع علاقه به موسیقی را از خود نشان داد. اما عشق نخستین او علم بود، و او یک استاد تراز اول شیمی شد و مدرسۀ طبی برای بانوان نأسیس کرد.
در سال 1862 بورودین با بالاکیرِف ملاقات کرد، و بلافاصله کار بر روی یک سمفونی را آغاز کرد. در سال 1867 با موفقیت سترگی، آن سمفونی به اجرا درآمد، و او کار بر روی سمفونی دومش را شروع کرد. مدت کوتاهی پس از آن، در سال 1870، او کار بر روی اپرای «شاهزاده ایگُور» را آغاز کرد، که ساختن آهنگ آن 17 سال بعد به طول انجامید، و در زمان مرگ او همچنان ناتمام باقی ماند. علی رغم اینکه متعاقباً ریمسکی-کرساکف این کار را به پایان رسانید، این اثر به ندرت مورد اجرا قرار می گیرد، ولی قطعۀ نامألوف «رقص های پولووتزیَن» که پردۀ دوم آن را پایان می دهد، (با تنظیم ارکستر ریمسکی-کرساکف)، همانند سمفونی دوم در سی مینور و نغمۀ شبانه از کوارتت سازهای زهی دوم، همیشه بسیار محبوب بوده است. بسیاری از مشهورترین نغمه های بورودین پایه های "تقدیر" موسیقایی 1953 را شکل بخشیدند.

ماسّورگسکیِ محجوب

ملیت: روس
تولد: کارُوُو، 1939
مرگ: سن پترزبورگ، 1881
ژانرهای ویژه: اپرا از طریق شیوۀ بیان ملی گرایانه، آثار پیانو، ترانه
کارهای بزرگ:   بوریس گودُونوف (1872)؛ خووانشچینا (5-1872)؛ تصاویر یک نمایشگاه، برای پیانو (1874)؛ شب بر روی کوه عریان (1877)؛ ترانه ها؛ چرخه آوازها

به ظنّ قوی اصیل ترین آهنگ ساز گروه "پنج نفره"، ماسّوگورسکی، به دلیل عدم ثبات ذهنی تشدید شده ناشی از شرب خمر مفرط، به بن بست رسیده بود. او استعداد زودهنگامی را از خود نشان داد و یک نوازندۀ چیره دست پیانو شد، ولی مقرر شده بود که او یک صاحب منصب نظامی شود. تعلیمات خود را تکمیل نمود و وارد فوج نخبگانِ پِرِئُو براژنسکی شد، ولی پس از دو سال از تعهد خود انصراف داد. تا آن زمان او بالاکیرِف را ملاقات کرده بود، و همراه با او مطالعۀ جدی موسیقی را آغاز کرده بود.
سپس مشکلات مالی او را مجبور ساخت که در حالی که مشغول کلنجار رفتن با اولین اپرای خود، به نام «سالامبُو»، بر اساس رمانی از فلوبر بود، در دستگاه اداری شغلی بگیرد. اگرچه او پروژه های متنوعی را با اشتیاق فراوان آغاز نمود، ولی تنها معدودی از آنها را به پایان رسانید، و سه اپرای بزرگش- بوریس گودونف، مشغله های خووانسکی و بازارِ سوورُوچینستی- همه در زمان مرگش درست پس از زادروز چهل و دوسالگی ( درنتیجۀ صرع ناشی از دائم الخمری)، ناتمام رها شده بود. او همچنین برای قطعۀ ارکستری اش به نام «شب بر روی کوه عریان»، الهام گرفته شده از سَبت جادوگران، یکی از تصاویر نمایشگاه تابلوهای کارتینکی، نوشته شده برای پیانو و سپس تنظیم شده برای ارکستر توسط راوِل، و چرخه آوازهای تکان دهنده اش: «پرورشگاه» (1870)، بی آفتاب (1874) و ترانه ها و رقص های مرگ (7-1875)، به خاطر آوررده می شود.

نیکلای ریمسکی-کرساکف
ملیت: روس
تولد: تیخوین، نزدیک نُووگورود، 1844
مرگ: لیوبِنسک، نزدیک سن پترزبورگ، 1908
ژانرهای ویژه: اپرا بر اساس داستانهای تخیلی روسی
کارهای بزرگ: سفید برفی (1881)؛ هوس اسپانیایی (1887)؛ سوئیت شهرزاد (1888)؛ اُوِرتور واسکِرِسنایا (1888)؛ سادکُو (1898)؛ تزار سَلتان (1900)؛ داستان شهر ناپیدای کیتژ (4-1903)؛ جوجه خروس طلایی (7-1906).

فعال ترین و سرشناس ترین عضو گوه «آتشپاره های توانا» (و جوان ترین آنان)، ریمسکی کرساکف، در یک خانوادۀ مرفه دریانورد و نظامی متولد شد. او ترتیبی اتخاذ کرد تا کار حرفه ای اش به عنوان افسر نیروی دریایی را با شغل دوم خلاقانه اش، در زمینۀ آهنگسازی در هم بیامیزد. در سال 1871 او استاد آهنگسازی و سازبندی هنرستان عالی موسیقی سن پترزبورگ شد.
همانند همکاران موسیقی دانش، او عمیقاً تحت نفوذ آثار ملی گرایانۀ گلینکا قرار داشت، و او نیز زیر افسون بالاکیرِف قرار داشت. توانایی اصلی کورساکف تنظیمات برای ارکستر بود و استعداد او برای رنگ آمیزی ارکستری، تلفیق شده با هارمونی های نامألوف با صداهای شرقی، موجب خلق آثار پرطراوتی از جمله «هوس اسپانیایی»، سوئیتِ سمفونیک شهرزاد، با الهام از قصه های هزار و یکشب، و اُوِرتورِ جشنوارۀ عید پاک روسی، شد. این آمیزۀ مسرت بخش دستمایه های عامیانۀ روسی و شرق گرایی، همچنین نت نوشته های بسیاری از 15 اپرایش را نیز سیراب ساخت.
ریمسکی کُرساکُف همانقدر که برای آثار خودش وقت صرف می کرد، برای آثار دوستانش نیز وقت می گذاشت. او مسئولیت تنظیمات ارکستری و تکمیل آثار دیگران را بر عهده داشت، از جمله برای «شاهزاده ایگُور» بورودَن، و چندین اثر موسورگسکی، از جمله «شب بر روی کوهِ عریان» و اپراهای «بوریس گودونُف» و «خووانشچینا». طبیعتاً او رنگ آمیزی ارکستری جا افتادۀ خویش را در این آثار مورد استفاده قرار می داد، و قرارش بر این بود که گرایش مدرن در اجرا تا آنجا که مقدور باشد، به سرچشمه های خود باز گردد.