۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه

زندگی بِدریخ اِسمِتانا

زندگی بِدریخ اِسمِتانا

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ خیزش ملی گرایی

زندگی و آثار:
ملیت: چک
تولد: لیتومیشل، 1824
مرگ: پراگ، 1884
ژانر های ویژه: موسیقی ارکستری و اپرایی ملی گرای چک
کارهای بزرگ: عروس مبادله شده (1866)؛ کشور من (9-1872)؛ کوارتت سازهای زهی شمارۀ 1 در می مینور، " از زندگی من" (1876)؛ بوسه (1876).

احساس ملی گرایی به خصوص در بوهمیای قرن نوزدهم، جایی که سنت ها، فرهنگ و حتی زبان چک توسط حکمرانان آلمانی زبان اتریشی، سرکوب می شد، نیرومند بود. اِسمِتانا اولین آهنگساز چک بود که علناً از افسانه ها، تاریخ و منظره های ملی الهام می گرفت، و الگوهای ملودیک و ضرباهنگهای موسیقی عامیانه محلی را در آثارش در هم می آمیخت.
به عنوان فرزند یک آبجو ساز آلمانی زبان، از ابتدا نوید آینده ای روشن را در نوازندگی پیانو می داد و پس از تحصیل در پراگ و پِلزن، با وجود مخالفت والدین، تصمیم گرفت که موسیقی را به عنوان حرفه برگزیند. او کار خود را با یک زندگی بی ثبات به عنوان نوازندۀ پیانو، و مربی موسیقی آغاز کرد، و در طول این مدت او با شومان و لیست ملاقات نمود. در سال 1848 نقش فعالی را در انقلاب ناکام پراگ، با مساعدت به نگهبانی از سنگرهای خیابانی، بر عهده گرفت و در سال بعد با یک همکار نوازنده، کاتِرینا کولارووا، ازدواج کرد. از چهار فرزند دختر آنها، سه تن در کودکی فوت کردند و به دنبال آنها خود کاتِرینای مسلول نیز در سال 1858، جان سپرد. دو سالِ پیش از آن را خانواده بیشتر اوقاتش را در یوتوبوری سوئد سپری کرده بود، و در آنجا اسمتانا یک مدرسۀ موسیقی دایر و نیز با سرمشق گرفتن از آثار لیست، آغاز به ساختن منظومه های سمفونیک، از جمله "ریچارد سوم" و "دارایی  خانوادۀ والنشتاین" بر اساس نمایشنامه ای از شیلّر، کرده بود.

ملی گرایی چک

چند ماهی پس از مرگ همسرش، اسمتانا با خواهر زن برادرش نامزد کرد، و در سال 1860 با او ازدواج کرد. آن سال او به سوئد بازگشت، ولی سیر رویدادها در میهنش به سرعت در حال دگرگونی بود. اتریشی ها متحمل شکست سختی از ارتش ناپلئون سوم شده بودند، و زمان برای تجدید حیات احساسات ملی گرایی چک، مساعد بود.
اسمتانا زود، در سال 1861 به وطن بازگشت، با این امید که در تماشاخانۀ موقت جدید پراگ *، که درست در همان زمان برای اجرای اپرا و نمایش، افتتاح شده بود، رهبری ارکستر را بر عهده بگیرد، ولی از آنجا که که به عنوان یک آلمانی زبان پرورش یافته بود، مدتی زمان برد تا مقامات با آرزوهای او در مورد موسیقی چک، کنار بیایند. اولین اپرایش، "خانوادۀ براندِنبِرگِر در بوهمیا" با اپرانامه ای نوشته شده توسط شاعر ملی گرا، کارِل سابینا، در ژانویۀ 1866 در آن مکان تولید و با استقبال پرشوری روبرو شد. این کار به سرعت با اپرای بعدی به نام "عروس مبادله شده"، پی گرفته شد، که آمیزۀ جذّاب تغزل گرایی روستایی با ترکیب ماهرانۀ رقص های چک، آن را به محبوب ترین اپرای اِسمِتانا تبدیل کرد.

تماشاخانۀ موقت پراگ

در پائیز سال 1866، اِسمِتانا بالاخره به عنوان رهبر ارکستر تئاتر رسمی منصوب شد و در آنجا او آثار بزرگی را به گنجینۀ هنر موسیقی معرفی نمود، از جمله دو اثر خودش با نامهای "دالیبور" (1868)، بر اساس زندگی یک قهرمان افسانه ای چک، و "دو بیوه" (1874). آشکارترین اثر میهنی او، لیبوشه (مرتبط با بنیانگذار افسانه ای سلسلۀ پادشاهی حاکم در چک)، بین سالهای 1869 و 1872 ساخته شد، ولی برای اولین اجرایش در افتتاحیۀ ظفرمند تئاتر ملی، تا ژوئن 1881 باید در انتظار می ماند.
در مدت ساخت "لیبوشه"، اسمِتانا همچنین بر روی چرخه-منظومه های سمفونیک گرامیداشت تاریخ، سنت و نقشۀ چک به نام "میهن من" کار می کرد. محبوب ترین اثر فردی او همیشه "ولتاوا"، تصویری از رودخانه ای که از میان پراگ می گذرد، بوده است.

ناشنوایی و ناتوانی

در اوایل سالهای 1870، اسمتانا آگاه شد که سلامتی اش رو به وخامت می رود: او از سرگیجه و مشکلات شنوایی شکوه می کرد (در نتیجۀ سیفیلیس). در اکتبر 1874 از یک گوش به طور کامل ناشنوا شد. او همچنین از مشکلات مالی رنج می برد، ولی با این وجودترتیبی اتخاذ نمود که اپرایی جدید را به نام "بوسه"، در 1876، تکمیل کند. در همان زمان او کوارتت سازهای زهی می مینور خود را با عنوان فرعی "از زندگی من"، نوشت، که آخرین موومان آن در قطعۀ آخر، یک نت بالای مستمر، چیرگی می یابد که نمادی است از صدای سوت مانند تیزی که استمانا به صورت دائمی و در اثر ناشنوایی، از آن در رنج بود.
همانند بتهوون، استمانا علیرغم ناتوانی اش، به ساختن آهنگ ادامه داد. هفتمین اپرا، "راز" (1878)، با دو منظومۀ سمفونیک میهن پرستانه، به نام های "اُردوگاه" (1878) و "بلانیک" (1879)، هر دو الهام گرفته شده از مقاطعی از تاریخ چک، ادامه پیدا کرد. ("اردوگاه"- تابور-، در حدود اوایل قرن پانزده میلادی، در اصل به صورت آواز دسته جمعی هوسی ها، ساخته شده، که به صورتی مؤثر تبدیل به سرود ملی چک شده است.)
نوشتن آخرین اپرای اسمتانا، "دیوار شیطان" (1882)، سه سال طول کشید، که در این مدت او از احساس اینکه "زیر یک آبشار عظیم" ایستاده است، شکایت می کرد. دومین کوارتت سازهای زهی خود را در مارس 1883 تکمیل کرد، ولی وضعیت سلامتی او وخیمتر شد و یک سال بعد، او را به آسایشگاه مجانین پراگ بردند، و در آنجا به تاریخ 12 می 1884، با زندگی وداع گفت.



* تماشاخانۀ موقت پراگ (به زبان چک: Prozatimní divadlo با تلفظ : پروزاتیمنی دیوادلو)، در سال 1862 به عنوان یک مکان موقتی برای نمایش و اپرا، برپا شد تا زمانی که ساختن یک تماشاخانۀ دائمی ملی به پایان برسد. این تماشاخانه در 18 نوامبر سال 1862، افتتاح شد و حدود بیست سال مورد استفاده قرار گرفت، که در این دوران متجاوز از 5000 اجرا در آن ارائه گشت. بین سالهای 1866 و 1876، در این تماشاخانه، اولین اجراهای چهار اپرای بِدریخ اِسمِتانا، از جمله "عروس مبادله شده" بروی صحنه رفت. ساختمان تماشاخانۀ موقت، سرانجام با ساختار بنای تماشاخانۀ ملی، که درهایش در تاریخ 11 ژوئن 1881، گشوده شد، ادغام گردید. (نقل و ترجمه از ویکی پدیا)

۱۳۹۵ شهریور ۲۱, یکشنبه

زندگی پیوتر ایلیچ چایکوفسکی

زندگی پیوتر ایلیچ چایکوفسکی

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ خیزش ملی گرایی

زندگی و آثار:
ملیت: روسی
تولد: کامسکو، ووتینسک، 1840
مرگ: سن پترزبورگ، 1893
ژانر های ویژه: سمفونی، باله، اپرا
کارهای بزرگ: سمفونی های شمارۀ 1 تا 6؛ کنسرتو پیانوی شمارۀ 1؛ دریاچۀ قو (1877)؛ کنسرتو ویولن (1878)؛ اوژِن اونِگین (1879)؛ سمفونی مانفِرِد (1886)؛ زیبای خفته (1889)؛ بی بیِ پیک (1890)؛ فندق شکن (2-1891)
چایکوفسکی می تواند ادعا داشته باشد که محبوب ترین آهنگساز "کلاسیک" جهان است. موسیقی او به دلیل شور و حرارت، سبک تغزلی، احساساتی گرایی افراطی و رنگ آمیزی ارکستری پر آب و تابش، همیشه گیرایی خاصی داشته است. موسیقی او افراط و تفریط های خُلق و خوی آهنگساز- دمدمی مزاج، شخصیت مالیخولیایی، مستعد افسردگی ولی در عین حال در اوج خوش بینی- را بازتاب می دهد.
در سراسر زندگی، چایکوفسکی، بین اشتیاقش برای یک زندگی خانوادگی "معمولی" و طبیعت همجنسگرایانه اش، دو پاره شده بود. این جدال ناگوار دائمی در موسیقیِ او، به خصوص سمفونی های متأخر او بازتاب می یافت. با وجود آنکه با "آتش پاره های توانا" – اشاره ای است به پنج آهنگساز روس که به رهبری بالاکیرِف گروهی تشکیل دادند و هدفشان ساختن موسیقی با مشخصه های کاملاً روسی بود- معاشرت می کرد، هرگز چایکوفسکی عضوی از آن گروه ملی گرا نبود. بیشتر آثار خود او، رگه ای قوی از فرهنگ عامیانۀ روسی در خود دارد که به شکل موفقیت آمیزی با سنت سمفونیک غربی در هم می آمیزد. او نوشت :" تا آنجا که به عنصر روسی در موسیقی من مربوط می شود، دلیلش این است که من در شهرستان ها بزرگ شده ام، و از نخستین سالهای کودکی از زیبائی های توصیف ناپذیر خصیصه های ویژۀ موسیقی عامیانۀ روسی آکنده شده ام."

زندگی آغازین

چایکوفسکی فرزند یک مهندس معدن بود و در نزدیکی کوههای اورال به دنیا آمد. از مادر فرانسوی صرعی و شکننده، طبیعت بیش حساس خود و تمایل خودبیمار انگاری را به ارث برد. وقتی هشت ساله بود، خانواده به سن پترزبورگ نقل مکان کرد، جایی که چایکوفسکی در بخش مقدماتی مدرسۀ حقوق نام نوشت، زمینۀ آموزشی لازم برای آنکه به استخدام دولت درآید. تا آن هنگام او صاحب دو برادر دوقلو به نامهای آناتولی و مُدِست شده بود. او به شکلی استثنایی به مادرش نزدیک بود و مرگ تکان دهندۀ او در زمان یک شیوع بیماری وبا، به هنگام 14 سالگی چایکوفسکی، ضربه ای عاطفی بر او وارد کرد که هرگز واقعاً از آن خلاصی نیافت.
چایکوفسکی در سال 1859 از مدرسۀ حقوق فارغ التحصیل شد، ولی زندگی کارمندی را باب طبع خویش نیافت. هنگامی که در سال 1862، یک هنرکدۀ موسیقی جدید در سن پترزبورگ افتتاح شد، او به عنوان هنرآموز در آنجا ثبت نام کرد. در سال 1866 فارغ التحصیل شد و به عنوان مربی هارمونی در هنرکدۀ موسیقی مسکو، که در همان زمان توسط یکی از مربیانش، نیکلای روبنشتاین، نوازندۀ پیانو و آهنگساز، تاسیس شد، شغلی پیدا کرد.
اجرای موفقیت آمیز یک اوورتور قدیمی در مارس 1866، او را به کار بر روی یک سمفونی به نام "رؤیا پردازی های زمستان"، تشویق کرد، که در سال 1868، تحت رهبری روبنشتاین به اجرا درآمد. با سرمشق گرفتن از سمفونی های اسکاتلندی و ایتالیایی مندلسون، او از ملودی هایی استفاده می کرد که زیر نفوذ نواهای مردم روسیه قرار داشتند.

موسیقی برای صحنه

در ضمن چایکوفسکی بر روی اولین اپرایش وویوُدا نیز کار می کرد که در فوریۀ 1869، توسط بالشوی تئاتر مسکو به اجرا گذاشته شد. مدت کوتاهی پس از آن، چایکوفسکی با بالاکیرِف ملاقات کرد، او یک استعداد بزرگ جدید را کشف نمود و چایکوفسکی را تشویق کرد که با منظومۀ سمفونیک "رومئو و ژولیت" دست و پنجه نرم کند. موضوع این داستان که با زمینه های روسی عشق و مرگ همخوانی داشت، تخیلات آهنگساز را شعله ور ساخت، و این اثر به سرعت یکی از محبوب ترین آثار او شد.
در ماه مه 1872، زمانی که چایکوفسکی در ملک روستائی خواهر محبوبش، آلکساندرا و خانوادۀ او، به سر می برد، دومین سمفونی خود را مشهور به "روس کوچولو" نوشت، که در آن نواهای ناب عامیانۀ اوکراینی را با بافت موسیقایی اش در هم می آمیزد. این اثر به خوبی مورد استقبال قرار گرفت، ولی او هنوز علاقمند بود که به موفقیت در زمینۀ اپرا، نائل گردد. تا پس از اولین جسارت ورود به دنیای باله، "دریاچۀ قو"، که برای بالۀ سلطنتی مسکو نوشت، از کار بر روی اپرا اجتناب نمود. با وجود اینکه نخستین اجرای این باله در سال 1875 یک فاجعه بود، اولین اثر از مجموعۀ سه اثر بزرگ بالۀ او محسوب می شود- دو اثر دیگر "زیبای خفته" و "فندق شکن" هستند- که هنوز سنگ بنای گنجینۀ هنر بالۀ کلاسیک به شمار می آیند.
در سال 1874، وقتی که نیکلای روبنشتاین به شکلی تحقیرآمیز اولین کنسرتو پیانوی چایکوفسکی را به عنوان "بی ارزش و غیرقابل نواختن"، رد کرد، ضربۀ شدیدی به اعتماد به نفس او وارد گشت. چایکوفسکی به درستی انتقاد را نادیده گرفت، و از تغییر دادن تنظیم آن امتناع ورزید. پس از آن که هانس فون بولوُ، سال بعد اولین اجرای آن را در بوستون ایالات متحدۀ آمریکا، با موفقیتی عظیم به نمایش گذاشت، روبنشتاین مجبور شد اشتباه خود را بپذیرد. در همین حال چایکوفسکی – که تا حد مقدور اوقات خود را صرف مسافرت خارج از کشور می کرد- "کارمن" بیزِت را در پاریس و "حلقۀ" واگنر را در افتتاحیۀ فستیوال اپرای بایرویت دید. تحت تأثیر این دو قلو ها، او منظومۀ سمفونیک "فرانچسکا داریمینی" (1876) را بر اساس اپیزودی معروف در دوزخ اثر دانته، و در تباینی کامل، واریاسیون های روکوکو برای ویولنسل و ارکستر را ساخت.

ازدواج

تقریباً در همان زمان او معاشرت طولانی مدت خود را با نادژدا فون مِک مولتی میلیونر، بیوۀ یک غول صنعت راه آهن، آغاز کرد، این زن با آهنگساز دوستی می کرد، آثار او را سفارش می داد و از نظر مالی از او پشتیبانی می نمود، با این شرط که هرگز با هم ملاقات نکنند. حمایت او چایکوفسکی را قادر ساخت که بر روی آهنگسازی متمرکز شود و او را از آشفتگی عاطفی ناشی از ازدواج عجولانه و بدون تدبیرش با یک هنرآموز موسیقی نامتعادل از نظر روحی، به نام آنتونیا میلیکووا، که او را با نامه های عاشقانه به ستوه آورده بود، در سال 1877، خلاصی بخشید.
چایکوفسکی آشکارا امید داشت که ازدواج، "حالت عادی" را به زندگی اش باز گرداند، ولی کشف کرد که با توجه به هم جنس گرایی اش، قادر به وفق دادن خود با تقاضاهای فیزیکی همسرش نیست. تلاشی برای این تطابق او را تا آستانۀ خودکشی پیش برد و در طول هفته های بعد از عروسی، به پناهگاه منزل برادرش در سن پترزبورگ گریخت. چایکوفسکی هرگز دوباره همسر خود را ندید، گو اینکه آنها هیچوقت از هم طلاق نگرفتند. در سال 1896، سه سال پس از مرگ چایکوفسکی، اعلام شد که همسرش دیوانه است و بقیۀ عمرش را در آسایشگاه روانی سپری کرد.

تقدیرگرایی

در دورۀ بلافاصله پس از ازدواج فاجعه آمیزش، چایکوفسکی چهارمین سمفونی اش را ساخت و آن را به خانم فون مِک تقدیم کرد، به او گفت:" برنامه ای در سمفونی ما وجود دارد....مقدمه، هستۀ کل اثر است، قدرت مقدری که مانع از تحقق امیدهای ما به خوشبختی می شود."
از آن پس، کار او به شکل فزاینده ای تحت سیطرۀ ایدۀ تقدیر قرار گرفت. در اپرای او به نام "اوژن اونِگین"، بر اساس داستان منظومی از پوشکین، اثر نمایشی عاطفی قدرتمندی که در مقابل پس زمینۀ زندگی رنگارنگ روستایی روسی، تنظیم شده، این فکر رسوخ کرد. این اپرا تشابهات مرموزی با وضعیت خود چایکوفسکی داشت، به ویژه در نامۀ پر شوری که توسط قهرمان زن داستان، تاتیانا به اونِگینِ بی عاطفه، که تا سالها بعد قادر به قدرشناسی از ارزش حقیقی او نیست، نوشته می شود.
بر سمفونی پنجم (1888)، که تم آغازین مشهور آن حاکی از تسلیم کامل در برابر سرنوشت است و در حالی که موومان دوم که با تکنوازی بی نظیر شیپور آغاز می گردد، ترانه ای عاشقانۀ درخشان است، حس مشابهی از تقدیرگرایی، چیرگی دارد.
ترکیبی از سرنوشت و پوشکین، سناریویی را برای آخرین اپرای موفقیت آمیز چایکوفسکی، "بی بیِ پپک"، قصه ای ماوراءالطبیعی و ترسناک از مرگ و اضمحلال معلول اعتیاد به قمار شکل بخشید.
در سال 1878، چایکوفسکی از کار تدریس خود در هنرکدۀ موسیقی مسکو استعفا داد. از آن به بعد، او وقت زیادتری را در خاج از کشور، در سوئیس، جایی که کنسرتو ویولن (اثر دیگری که عمیقاً از موضوعات عامیانۀ روسی تأثیر پذیرفته بود) خود را نوشت و در ایتالیا (منبع الهام کاپرچیوی ایتالیایی و خاطرات فلورانس)، می گذراند. در 1880، او شکست تاریخی ارتش ناپلئون را با یک اوورتور جسورانه ولی همواره محبوب، که به عنوان " پر سر و صدا ..... و احتمالاً به شکلی هنرمندانه، بی ارزش"، توصیف شد، گرامی داشت.
تا سال 1844، چایکوفسکی احساس نیاز کرد که آرام و قرار بگبرد و برای خود یک خانۀ ییلاقی نزدیک کلین، خارج از مسکو، دست و پا کرد. او دوستی قدیمی با بالاکیرِف (که او را تشویق به ساختن سمفونی بایرونیک- به سبک لُرد بایرون- به نام "مانفرد" کرد)، را از سر گرفت، ولی وقتی که در اکتبر 1840، مادام فون مِک، شخصیت جایگزین مادرش، روابط چهارده سالۀ خود را با او قطع کرد، یک رابطۀ دوستی دیگر را از دست داد.

سال های واپسین

مرگ خواهرش در 1891، بازدیدی از ایالات متحدۀ آمریکا، که در غیر اینصورت می توانست پیروزمندانه باشد، را تحت شعاع قرار داد، و تا آخر سال 1892 چایکوفسکی با ترس از ناخوشیها، احاطه شده بود. آخرین سمفونی او که توسط برادرش، مُدِست، پاتتیک- احساساتی- نام گرفت، مواجهۀ نهایی با سرنوشتی که تعقیبش می کرد، را عرضه می دارد. چایکوفسکی گفت که: "جوهر غایی این سمفونی زندگی است"، ولی اندوهناکی بخش پایانی آن (آداجیو مِنتوزو- آداجیوی حزن انگیز- ، آداجیو: قطعه ای موسیقی که باید به آهستگی و ظرافت نواخته شود)، نشانه ای از مرگ بود. یک هفته پس از اجرای نخستین آن در 28 اکتبر 1893، چایکوفسکی در سن 53 سالگی، زندگی را وداع گفت.

چگونگی مرگ او یک معما است. گفته می شود که او (همانند مادرش) بر اثر وبا، پس از نوشیدن یک لیوان آب نجوشیده، فوت کرد. برخی از پژوهشگران اعتقاد دارند که او برای اجتناب از گرفتار شدن در یک رسوایی همجنسگرایانه، با شخصیتی مشهور، خواه از طریق نوشیدن عامدانۀ آب آلوده، خواه از طریق خوردن سم آرسنیک، اقدام به خودکشی کرد.

۱۳۹۵ شهریور ۱۴, یکشنبه

"آتشپاره های توانا"


"آتشپاره های توانا"

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

دورۀ خیزش ملّی گرایی


این جمع خارق العادّه از عرق خورهای قهّار، که آهنگسازانی به غایت آماتور بودند، نام مستعارشان ("مُوگوچایا کوچکا") را، ولادیمیر اسازُوفِ منتقد، در سال 1867، به آنها بخشید. رهبر خودخواندۀ آنان بالاکیرِف بود، در حالیکه بورودین، به عنوان شیمیدان فعالیت می کرد، ریمسکی-کُرساکُف افسر نیروی دریایی بود و سزار سوئی، مهندس ارتش بود، و پر استعداد ترین آنها، مُوسُّورگسکی، صاحب منصب اداری بود، که تا حدی با بی اعتنایی سایرین مواجه بود. با وجود این نفوذ آنها بر روی موسیقیِ روسی در اواخر قرن نوزدهم، عظیم بود.

میلی بالاکیرِف

ملیت: روسی
تولد: نووگورود، 1837
مرگ: سن پترزبورگ، 1910
ژانرهای ویژه: ارکستری رمانتیک و آثار پیانو، با استفاده از شیوه های بیان روسی
کارهای بزرگ: اُوِرتور بر روی درونمایه های روسی (1864و 1858)؛ دو سمفونی؛ ایسلامی (1869)؛ آثار متعدد دیگری برای پیانو؛ منظومۀ سمفونیک تامارا (1882).

بالاکیرِف آموختن دروس پیانو را در اوان کودکی نزد مادرش آغاز کرد، و نوازندۀ چیره دست پیانو شد. در زمانی که هنوز بسیار کم سن و سال بود، با موسیقی میخائیل گلینکا، در ارتباط قرار گرفت- یکی از اولین آهگ هایش یک فانتزی گیانو بود، بر روی اپرای لای گالاینکا، «زندگی برای تزار». گلینکا بالاکیرف را آکنده از احساس نیرومند ملّی گرایی روسی، به خصوص در زمینۀ موسیقی ساخت.
در اوایل سال های 1860، بالاکبرف اقدام به گردآوردن گروه کوچکی از مریدان هم مشرب به گرد خود، نمود، و نقش بزرگی نیز در بنیانگذاری مدرسۀ آزاد موسیقی سن پترزبورگ ایفا کرد (او در سال 1868، مدیر آنجا شد).
از این دوره، مراحل آغازین دلمشغولی های دوگانۀ بالاکیرف- جمع آوری موسیقیِ عامیانۀ روسی از مناطق دور دست، و تدوین آثار سایر آهنگسازان- شکل گرفت. بالاکیرف مستعد حمله های بیماری مزمن و افسردگی بود، و هرگز یک آهنگساز پر کار نشد. اثر منفرد او که دارای اجراهای متناوب است، اثر وحشتناک دشوار «فانتزی شرقی»، برای پیانو، به نام «ایسلامی» است. اعتبار اصلی او به عنوان یک منتقد سازش ناپذیر آهنگسازان دیگر بود. در میان دیگران، چایکوفسکی، نیز قربانی انتقادات گزندۀ بالاکیرف شد.
از مریدان بالاکیرف، سزار سوئی (1918-1835)، کم اهمیت ترین بود. او حدود 15 اپرا و سایر آثار صحنه ای نوشت، که همۀ آنها تا کنون از گنجینۀ آثار موسیقی ناپدید گشته اند.




الکساندر بُورُودین

ملیت: روس
تولد: سن پترزبورگ، 1832
مرگ: سن پترزبورگ، 1887
ژانرهای ویژه: اپرا و آثار ارکستری از طریق شیوۀ بیان روسی و شرقی
کارهای بزرگ: سمفونی شمارۀ 2 در سی مینُور (1877)؛ در استپ های آسیای میانه (1880)؛ کوارتت سازهای زهی شمارۀ 2 (1885)؛ شاهزاده ایگُور (1887)

بُورودین فقط یک اپرا نوشت، ولی موسیقی آن هنوز هم یک برنامۀ کنسرت آثارپرطرفدار است. بورودین فرزند نامشروع یک شاهزادۀ سالخوردۀ روس، توسط مادر فرهیخته . مهربانش پرورش یافت، و پیش از موقع علاقه به موسیقی را از خود نشان داد. اما عشق نخستین او علم بود، و او یک استاد تراز اول شیمی شد و مدرسۀ طبی برای بانوان نأسیس کرد.
در سال 1862 بورودین با بالاکیرِف ملاقات کرد، و بلافاصله کار بر روی یک سمفونی را آغاز کرد. در سال 1867 با موفقیت سترگی، آن سمفونی به اجرا درآمد، و او کار بر روی سمفونی دومش را شروع کرد. مدت کوتاهی پس از آن، در سال 1870، او کار بر روی اپرای «شاهزاده ایگُور» را آغاز کرد، که ساختن آهنگ آن 17 سال بعد به طول انجامید، و در زمان مرگ او همچنان ناتمام باقی ماند. علی رغم اینکه متعاقباً ریمسکی-کرساکف این کار را به پایان رسانید، این اثر به ندرت مورد اجرا قرار می گیرد، ولی قطعۀ نامألوف «رقص های پولووتزیَن» که پردۀ دوم آن را پایان می دهد، (با تنظیم ارکستر ریمسکی-کرساکف)، همانند سمفونی دوم در سی مینور و نغمۀ شبانه از کوارتت سازهای زهی دوم، همیشه بسیار محبوب بوده است. بسیاری از مشهورترین نغمه های بورودین پایه های "تقدیر" موسیقایی 1953 را شکل بخشیدند.

ماسّورگسکیِ محجوب

ملیت: روس
تولد: کارُوُو، 1939
مرگ: سن پترزبورگ، 1881
ژانرهای ویژه: اپرا از طریق شیوۀ بیان ملی گرایانه، آثار پیانو، ترانه
کارهای بزرگ:   بوریس گودُونوف (1872)؛ خووانشچینا (5-1872)؛ تصاویر یک نمایشگاه، برای پیانو (1874)؛ شب بر روی کوه عریان (1877)؛ ترانه ها؛ چرخه آوازها

به ظنّ قوی اصیل ترین آهنگ ساز گروه "پنج نفره"، ماسّوگورسکی، به دلیل عدم ثبات ذهنی تشدید شده ناشی از شرب خمر مفرط، به بن بست رسیده بود. او استعداد زودهنگامی را از خود نشان داد و یک نوازندۀ چیره دست پیانو شد، ولی مقرر شده بود که او یک صاحب منصب نظامی شود. تعلیمات خود را تکمیل نمود و وارد فوج نخبگانِ پِرِئُو براژنسکی شد، ولی پس از دو سال از تعهد خود انصراف داد. تا آن زمان او بالاکیرِف را ملاقات کرده بود، و همراه با او مطالعۀ جدی موسیقی را آغاز کرده بود.
سپس مشکلات مالی او را مجبور ساخت که در حالی که مشغول کلنجار رفتن با اولین اپرای خود، به نام «سالامبُو»، بر اساس رمانی از فلوبر بود، در دستگاه اداری شغلی بگیرد. اگرچه او پروژه های متنوعی را با اشتیاق فراوان آغاز نمود، ولی تنها معدودی از آنها را به پایان رسانید، و سه اپرای بزرگش- بوریس گودونف، مشغله های خووانسکی و بازارِ سوورُوچینستی- همه در زمان مرگش درست پس از زادروز چهل و دوسالگی ( درنتیجۀ صرع ناشی از دائم الخمری)، ناتمام رها شده بود. او همچنین برای قطعۀ ارکستری اش به نام «شب بر روی کوه عریان»، الهام گرفته شده از سَبت جادوگران، یکی از تصاویر نمایشگاه تابلوهای کارتینکی، نوشته شده برای پیانو و سپس تنظیم شده برای ارکستر توسط راوِل، و چرخه آوازهای تکان دهنده اش: «پرورشگاه» (1870)، بی آفتاب (1874) و ترانه ها و رقص های مرگ (7-1875)، به خاطر آوررده می شود.

نیکلای ریمسکی-کرساکف
ملیت: روس
تولد: تیخوین، نزدیک نُووگورود، 1844
مرگ: لیوبِنسک، نزدیک سن پترزبورگ، 1908
ژانرهای ویژه: اپرا بر اساس داستانهای تخیلی روسی
کارهای بزرگ: سفید برفی (1881)؛ هوس اسپانیایی (1887)؛ سوئیت شهرزاد (1888)؛ اُوِرتور واسکِرِسنایا (1888)؛ سادکُو (1898)؛ تزار سَلتان (1900)؛ داستان شهر ناپیدای کیتژ (4-1903)؛ جوجه خروس طلایی (7-1906).

فعال ترین و سرشناس ترین عضو گوه «آتشپاره های توانا» (و جوان ترین آنان)، ریمسکی کرساکف، در یک خانوادۀ مرفه دریانورد و نظامی متولد شد. او ترتیبی اتخاذ کرد تا کار حرفه ای اش به عنوان افسر نیروی دریایی را با شغل دوم خلاقانه اش، در زمینۀ آهنگسازی در هم بیامیزد. در سال 1871 او استاد آهنگسازی و سازبندی هنرستان عالی موسیقی سن پترزبورگ شد.
همانند همکاران موسیقی دانش، او عمیقاً تحت نفوذ آثار ملی گرایانۀ گلینکا قرار داشت، و او نیز زیر افسون بالاکیرِف قرار داشت. توانایی اصلی کورساکف تنظیمات برای ارکستر بود و استعداد او برای رنگ آمیزی ارکستری، تلفیق شده با هارمونی های نامألوف با صداهای شرقی، موجب خلق آثار پرطراوتی از جمله «هوس اسپانیایی»، سوئیتِ سمفونیک شهرزاد، با الهام از قصه های هزار و یکشب، و اُوِرتورِ جشنوارۀ عید پاک روسی، شد. این آمیزۀ مسرت بخش دستمایه های عامیانۀ روسی و شرق گرایی، همچنین نت نوشته های بسیاری از 15 اپرایش را نیز سیراب ساخت.
ریمسکی کُرساکُف همانقدر که برای آثار خودش وقت صرف می کرد، برای آثار دوستانش نیز وقت می گذاشت. او مسئولیت تنظیمات ارکستری و تکمیل آثار دیگران را بر عهده داشت، از جمله برای «شاهزاده ایگُور» بورودَن، و چندین اثر موسورگسکی، از جمله «شب بر روی کوهِ عریان» و اپراهای «بوریس گودونُف» و «خووانشچینا». طبیعتاً او رنگ آمیزی ارکستری جا افتادۀ خویش را در این آثار مورد استفاده قرار می داد، و قرارش بر این بود که گرایش مدرن در اجرا تا آنجا که مقدور باشد، به سرچشمه های خود باز گردد.