زندگی هِکتُور
بِرلیُوز
برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی
تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی
·
دورۀ رمانتیک
زندگی و آثار:
ملیت: فرانسوی
تولد: لا-کُوتِه-سن-آندره، نزدیک گِرِنُوبل، 1803
مرگ: پاریس، 1869
ژانر های ویژه: آثار کُرال و اُرکِسترال رمانتیک، اپرا در
مقیاس بزرگ
کارهای بزرگ: سمفونی فنتَستیک (1830)؛ هَروُلد در ایتالیا
(1834)؛ مرثیۀ بزرگ (1837)؛ رومئو و ژولیت (39-1838)؛ اوِرتور دزدان دریایی (1831)
و کارناوال رومی (1844)؛ دوزخ فاوست (1846)؛ تُو دِئُوم (1849)؛ ترُوجان ها
(8-1856).
همانند شومّن و شوپن، به برلیوز به عنوان یک نمونۀ تمام
عیار هنرمند «رمانتیک» نگریسته می شود، هم به خاطر ماهیت آثارش و هم برای
رویدادهای رنگین زندگی خودش، که در کتابش به نام «خاطرات سرگرم کننده»، مستند شده
اند.
به عنوان فرزند یک پزشک شهرستانی، او قصد داشت حرفۀ طبابت
را دنبال کند، ولی صحنه های وحشتناک اجسادی که او در مدرسۀ طب پاریس با آن ها
روبرو شد، او را منصرف ساخت. در عوض شروع به فراگیری موسیقی کرد، در آغاز به صورت
خصوصی و سپس در کنسرواتوار پاریس.
برلیوز که طبیعتی آتشی مزاج، حساس و شتاب زده داشت، در معرض
هیجانات شدیدی قرار داشت. در سال 1827، او اجرایی از هملت را در تئاتر اُودِئُون
دید که توسط شرکت تئاتر انگلیسی، انجام می شد، و به سرعت با ستایشی مهار نشدنی،
گرفتار سحر آن شد، هم به خاطر شکسپیر، و هم برای هَریِت اسمیتسُونّ بازیگر زن جذاب
ایرلندی که نقش اُوفِلیا را بازی می کرد. عشق یکسویۀ او در سال 1830 در اثر خارق
العادۀ برنامه ریزی شدۀ «سمفونیِ فَنتَستیک» با عنوانِ فرعیِ «حوادثی در زندگیِ یک
هنرمند»، جلوۀ بیرونی پیدا کرد. در سه موومان اول از پنج موومان، «محبوبه» در قالب
یک موتیف ملودیک (که برلیوز آن را «وسواس» می نامید)، یا در "شورها و
رؤیاها"، در یک باله، یا در طول یک چکامۀ شبانی (که بسیار آن را به بتهوون
مدیون است)، ظاهر می شود. در موومان چهارم، «گام برداشتن به سمتِ دار»، رؤیاهای یک
هنرمند که محبوبه اش را به قتل رسانده است و در حال رانده شدن به سمت گیوتین است؛
در آخرین موومان، سَبت (یکشنبه) ساحران عجیب و غریب، که محبوبه تبدیل به یک عفریته
می شود، تِم کار او به شکل وقیحانه ای تحریف می شود.
در سال 1832، سرانجام برلیوز هریِت اسمیتسُون را متقاعد کرد
که با او ازدواج کند. ولی ثابت شد که مجاورت با محبوبه، به اندازۀ پرستش از راه
دور پرجاذبه نیست. اگرچه او هرگز هَریِت را (که در سال 1854 در اثر اعتیاد به
الکل، فوت کرد) طلاق نداد، از سال 1841 به بعد، او رابطه ای نامشروع با مِری رِچُو
برقرار ساخت، و او بعداً همیر دومش شد.
در طول سالهای 1830، برلیوز برخی از بهترین آثارش را، از
جمله سمفونی با ویولای آبلیگاتا، هَرُولد در ایتالیا تولید کرد. این اثر توسط
پاگانینی سفارش داده شد، که به آهنگسازِ در حالِ تقلّا، 20،000 فرانک برای این
قطعه پرداخت کرد، با وجود این، او هرگز بخش سولوی آن را ننواخت، زیرا می گفت که آن
بخش به اندازۀ کافی استعدادهای او را به عنوان نوازندۀ چیره دست، به نمایش نمی گذارد.
آثار در مقیاس بزرگ
شیفتگی برلیوُز برای آثار ماندگار، او را به سمت ساختن
قطعات عظیم برای گروههای ارکستری بسیار بزرگ هدایت کرد (هرچند خود او فقط گیتار می
نواخت، او استاد سازبندی بود و رساله ای اثرگذار در این زمینه به رشتۀ تحریر
درآورد). آثار غول آسای او برای گروههای همسرایی و ارکستر، یک رکوئیم (1837)،
سمفونی دراماتیک «رومئو و ژولیت» (9-1838)، «سمفونی بزرگ پیروزی و تشییع» (1840)،
و اپراهای «چلینی!، خوش آمدید» (7-1834)، و «تروجان ها» (8-1856)، را در بر می
گرفت.
برلیُوز هیچوقت به اندازۀ کافی پول نداشت. او مجبور بود که
از طریق کار کردن به عنوان منتقد موسیقی و سفرهای اروپایی به عنوان رهبر ارکستر،
کمبود درآمد خود را جبران سازد.
در سال 1846 «دوزخ فاوست»، یک "کانتات (قطعه ای موسیقی
آوازی) دراماتیک"، براساس نمایشنامه ای از گوته – که برلیُوز او را به همراه
شکسپیر، متنفذترین شخصیت های زندگی اش معرفی می کرد-، موفق به جلب توجه پاریسی ها
نشد، اگرچه در روسیه موفقیت عظیمی کسب کرد. ولی اُراتوریوی او، «کودکی مسیح»، در
سال 1854 موفقیت متوسطی کسب نمود، و صحنۀ بی نظیر «وداع چوپانان» همیشه به عنوان
یک اثر محبوب مردم، باقی ماند.
«تروجان ها» سرانجام در سال 1863، برای رفتن بر روی صحنه
آماده شد، در آن زمان تنها بخش دوم آن، «تروجان ها در کارتاژ»، در پاریس اجرا شد.
نا کامی آن، قلب بِرلیُوز را شکست، و آخرین سالهای عمرش، با افسردگی و نا خوشی،
ابر آلود شد. (اپرا در کلیت خود تا سال 1969 به زبان فرانسوی بر روی صحنه نرفت) در
اوایل سال های 1860، او آخرین اثرش، اپرای شکسپیری درخشان «بئاتریس و بندیکت» را
تکمیل کرد، ولی پس از آن تا هنگام مرگش، آثار کمی را نوشت.
ارزیابی مجدد
در حالی که آثار مقیاس بزرگ او هنوز هم نسبتاً به ندرت اجرا
می شوند، زیرا به روی صحنه بردن آنها بسیار پر هزینه است، سمفونی فَنتَستیک و اُوِرتورهای
کنسرت (به خصوص «قضات پولکی»، «کشتی دزدان دریایی» و «کارناوال رومی») همانطور که
چرخه-آواز ارکستریِ با ظرافت تنظیم شدۀ «شب های تابستان» (1841)، بر اساس اشعار
زنجیره ای تئوفیل گُوتیه، همچنان محبوب مانده است.
بِرلیوُز هنوز به عنوان یک آهنگساز «عجیب و غریب» تفسیر می
شود، و اصالت کارهایش به عنوان بی کفایتی، مورد استهزاء واقع شده است. ولی حمایت
متقاعد کنندۀ نویسندگانی مانند دیوید کِیرنز و رهبران ارکستری همانند کالین دیویس
و راجر نورینگتُون، باعث احیای برخی شاهکارهایی شده است، که قبلاً نادیده گرفته می
شدند، مانند «تروجان ها»، و اهمیت برلیور را به عنوان یکی از برجسته ترین
آهنگسازان قرن نوزدهم، به اثبات رسانده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر