۱۳۹۵ فروردین ۱۵, یکشنبه

زندگی لودویگ وان بتهوون

زندگی لودویگ وان بتهوون

برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی

·         دورۀ کلاسیک

زندگی و آثار:
ملیت: آلمانی
تولد: بُن، 1770
مرگ: وین، 1827
ژانرهای ویژه: سمفونی، کنسرتو پیانو، کوارتت سازهای زهی، سونات پیانو
آثار بزرگ: دورۀ اول: سمفونی شمارۀ 1 (1800)؛ و 2 (1802)؛ 6 کوارتت سازهای زهی، سونات پیانو شمارۀ 8 (رقت انگیز، 1799) و شمارۀ 14 (مهتاب، 1801)
دورۀ دوم: سمفونی شمارۀ 3 (اروئیکا، 1803) تا شمارۀ 7؛ سونات کروتزر برای پیانو و ویلن (1803)؛ فیدلیو (1805)؛ کنسرتو ویلون (1806)؛ کوارتت های رازموفسکی (1806)؛ کنسرتو پیانوی شمارۀ 5 (امپراتور، 1809)؛ تریوی آرک دوک (1811)
دورۀ سوم: واریاسیون های دیابلی (1823)؛ آخرین سونات ها و کوارتت های سازهای زهی (1823)؛ سمفونی شمارۀ 9 (کُرال، 1824)
موتزارت، یکی از قربانیان رسوم خفقان آور طبقاتی نظام کهنه، در اواخر پاییز 1791 در وین چشم از جهان فروبست. یک سال بعد، جوانی بیست ساله به نام لودویگ وان بتهوون به وین وارد شد. او مشتاق بود که نامش را به عنوان موسیقی دان بر سر زبان ها بیندازد. تا آن زمان، چهرۀ جامعۀ اروپایی به سرعت در حال تغییر بود. انقلاب فرانسه در حال نوسان کامل بود. اتریش وحشت زده از نحوۀ برخورد با فرمانروایان فرانسوی، به ویژه ملکه ماری آنتوانِت، یک آرک دوشِس اتریشیِ سابق، به فرانسه اعلان جنگ داده بود. برای بیش از دو دهه، اروپا می رفت که توسط جنگ، دو پاره شود. در حالی که زندگی موتزارت تا اندازۀ زیادی از تأثیر سیاست های بین المللی برکنار مانده بود، دیدگاه هنریِ انقلابی بتهوون توسط ایدئولوژی و تغییرات انفجاریِ عصر متلاطمی که در آن می زیست، شکل گرفت.

سالهای نخستین

بتهوون در یک خانوادۀ موسیقی دان زاده شد. پدر بزرگ او در اسقف نشین کولوین رهبر ارکستر بود، و پدرش نیز به استخدام دربار منطقه در آمد، اگرچه در سمتی پایین تر و به عنوان خواننده و نوازنده. همانند خانوادۀ موتزارت، اکثریت هفت فرزند متولد شده درخانۀ یوهان وان بتهوون و همسرش، در کودکی از دنیا رفتند. سه پسر نجات یافتند: لودویگ، متولد 16 یا17  دسامبر 1770، و دو برادر کوچکتر، کاسپار کارل و نیکولاس.
یوهان وان بتهوون، یک قلدر الکلی، مصمم بود که پسرارشدش باید به عنوان یک کودک نابغه، جا پای موتزارت بگذارد. ولی یوهان فاقد توانایی های لئوپولد موتزارت به عنوان مربی بود و پسرش را مجبور می ساخت تا به صورت دائمی به قیمت تحصیلاتِ عمومی اش، به تمرین مداوم با پیانو بپردازد. از حدود 1780، بتهوون آموزش مهربانانه تر و دلسوزانه تری را از آهنگساز وارگ نواز دربار به نام کریستیان نیف دریافت نمود. همو ترتیب انتشار نخستین قطعۀ ساخته شده توسط شاگردش – مجموعه ای از واریاسیون های کی بورد – را داد. در 1783، مجموعه ای از سه سونات پیانو، اهدایی به اسقف اعظم، به زیور طبع آراسته شد. جانشین اسقف در سال بعد، بتهوون را به عنوان دوّمین ارگ نواز دربار منصوب نمود.
در  سال 1787، نیف پیشنهاد کرد که بتهوون باید به وین سفر کند تا درس هایی از موتزارت که بسیار تحت تأثیر استعداد مرد جوان قرار گرفته بود، بگیرد. ولی سفر بتهوون به دلیل خبرهایی دربارۀ بیماری جدی مادرش، کوتاه شد: مادر بتهوون در تابستان همان سال از بیماری سل جان سپرد و او را با خشونت و الکلیسم پدر تنها گذاشت. در سن 18 سالگی بتهوون مسئولیت امور خانواده را با دریافت حقوق خود و نیمی از حقوق پدرش از دربار، بر عهده گرفت. او همچنین حامی با نفوذی پیدا کرد، کُنت فردیناند والدشتاین، که اسقف اعظم را متقاعد نمود تا اجازه دهد بتهوون در وین توسط هایدِن آموزش ببیند. اسقف اعظم پذیرفت، و در سال 1792، بتهوون به وین، شهری که اقامتگاه دائمی او شد، وارد شد.

وین

بتهوون پی برد که درسهایش با هایدن موفقیت زیادی به همراه نداشت، ولی او به سرعت شروع کرد تا نام خود را به عنوان پیانیست، با اعتباری چشمگیر برای بداهه نوازی بر سر زبان ها بیندازد. یک روزنامۀ محلی در گزارشی نوشت: " او به خاطر سرعت نواختن، بسیار مورد تحسین قرار می گیرد و همه کس را با روش استادانۀ چیره شدن راحت بر دشواری ها، متعجب می سازد. او همچنین یک حامی قدرتمند و جدید پیدا کرد، شاهزاده لیچنووسکی (در خانۀ اعیانی او یک آپارتمان داشت)، و با وجود ظاهربدون جاذبه اش – خپل، سبزه، با چهره ای زشت، سرخ و آبله رو –  و منش بی نزاکتش، از سوی جامعۀ تابع مد روز، تحمل می شد.
اولین کنسرت عمومی خود را، با نواختن یک کنسرتو پیانو از خودش، در مارس 1795، در سالن بورگ تیاتر، برگزار نمود، و تماشاگران را با مهارت آتشین خود، متحیر نمود و الگویی را پایه گذاری کرد که تا سالهای متمادی ادامه یافت. تا سال 1796 او مجموعه ای از تریو – قطعۀ موسیقی برای سه نوازنده یا خواننده- های پیانو و سه سونات پیانو (ژانری که او بسیار فراتر از شیوۀ "گالانت" موتزارت و هایدن، گسترش اش داد) منتشر نمود و پول کافی به دست آورد تا در آپارتمان متعلق به خودش مستقر شود. در طول چهار سال بعد او به تور کنسرت های گاه گاهی می پرداخت، کنسرت های خیریه در وین برگزار می کرد و آثار مجلسی خود را به چاپ می رسانید – سونات ها برای پیانو، از جمله سونات شمارۀ 8، پاتِتیک در سی مینور)، ویلون، ویلونسل و اُپوس 16 کوئینتِت (گروه پنج نفرۀ نوازندگان برای پیانو و سازهای بادی).
همۀ این آثار اشتیاق بتهوون را برای به جلو راندن حدود رسمی تکنیک آهنگسازی جهت گسترده تر نمودن شکل سونات و دمیدن ناشنیده های شور و جذبه به درون آثارش، نشان می دهند. این اصول قبلاً در اوّلین از نه سمفونی اش (نوشته شده در سال 1800) مشهود بود. در حالی که استاندارد کلاسیک فورمت چهار موومان را رعایت می کند، آن قدر که بر روی پویایی موزون و گسترش قطعات ملودیک و یا موتیف ها تکیه می کند، بر روی تِم های تغزلی تأکید نمی ورزد.
به روشنی، تریو و مِنوئه – نوعی رقص قدیمی – های با وقار قدیمی که به صورت سنتی، متشکل از سه موومان یک سمفونی بود، برای هدف خودش کهنه شده بود: از سمفونی دوم به بعد، بتهوون آن را با یک اسکِرِتزوی کشدار موزون و پرتحرک تر و سریع تر، جایگزین نمود. در حالی که ساختار سه بخشی با بُرِش (section) مرکزی تغزلی تر و آرام تر را حفظ کرد. امپراتور اظهار نمود که "چیزی انقلابی در مورد این موسیقی وجود دارد."

بحران هایلیگِنشتات

حدود 30 سالگی بتهوون، همان زمان که به نظر می رسید که در حرفه اش در حال اوج گیری است، او ناگهان با یک بحران شخصی مهیب مواجه شد. او مجبور شد به این واقعیت تن دهد که در حال کر شدن بود. سال های زیادی تلاش نمود که مشکلات شنوایی خود را خواه به دلایل حرفه ای یا اجتماعی، پنهان نماید ولی آشکار گردید که گرفتاری اش علاج ناپذیر است.
در تابستان سال 1802، او به حضیض نومیدی سقوط کرد، در حالی که به دهکدۀ هایلیگِنشتات، با فاصلۀ کمی خارج از وین عقب نشینی کرده و در آن جا اقامت گزیده بود، نامۀ بلند بالایی (معروف به وصیت نامۀ هایلیگنشتات) به برادران خود نوشت و در آن نهایت درماندگی خود را شرح داد: "برای من در جامعۀ بشری، هیچ لذتی نمی تواند وجود داشته باشد، نه گفتگوی هوشمندانه و نه صمیمیت متقابل. باید مانند یک مطرود زندگی کنم." ولی با وجود آن که قصد خودکشی کرده بود، به این نتیجه رسید که باید از آن پس به خاطر هنرش به زندگی ادامه دهد: "به نظر غیر ممکن می رسید که قبل از آن که تمام آن چه را که از قبل قصد انجام داشتم، به مرحلۀ اجرا درآورم، جهان را ترک کنم." نامه هرگز فرستاده نشد، و پس از مرگ او، در میان آثارش یافته شد.

سال ها جدال

جدال درونی بتهوون در آثار عظیم چند سال بعد، انعکاس یافته است. این آثار، سمفونی اِروئیکا (شمارۀ 3)، که در ابتدا به ناپلئون تقدیم شد، با یک مارش تراژیک و قدرتمند تدفین به عنوان موومان آهستۀ آن؛ کنسرتوی سه گانه برای پیانو، ویلون و ویلونسل؛ دو سونات پیانو (شمارۀ 21، والدِشتاین و شمارۀ 23 آپاسیوناتا) و تنها اُپرایش، فیدلیو را در بر می گیرد.
طرح اپرا بر پایۀ یک داستانِ انقلابیِ فرانسوی، دربارۀ تلاش های قهرمانانۀ یک زن برای نجات شوهرِ زندانی اش، ریخته شد. ( به دلایل سیاسی، بتهوون مجبور بود که جریان را به اسپانیای قرن هجدهم، ببرد.) تا زمان ساخت اپرا، در سال 1805، ارتش ناپلئون وین را اشغال کرده بود و فیدلیو تنها دو بار اجرا شد. این اپرا به عنوان یک شاهکار منحصر به فرد در نوع خود در ساخته های بتهوون ماندگار شد. شاید فاقد حس سرشتی اپراهای پختۀ موتزارت باشد، ولی لحظات دراماتیک به یاد ماندنی مثل آواز یک نفرۀ طولانی "آبسکولیشه"، چهار نوازی "میرایست سو و وِندِربار" و آواز دسته جمعی تکان دهنده ای به هنگامی که زندانیان از سلول های خود بیرون می آیند و به نور آفتاب سلام می کنند، را در بر می گیرد.
سرخورده پس از شکست فیدلیو، بتهوون بر روی قطعات سازی متمرکز شد، و مجموعه ای از سه کوارتت سازهای زهی ساخت که به سفیر کبیر روسیه در اتریش، کُنت آندره رازمووسکی اهدا نمود، و همچنین کنسرتو پیانوی شمارۀ چهار، درست قبل از کریسمس سال 1808 سمفونی های پنجم و ششم، هردو در مفهوم، انقلابی، که اجرای اول آن ها هم زمان برگزار گردید. سمفونی شمارۀ 5، با پیشروی اش از تراژدی به سمت امید، به عنوان جدال شخصی خود بتهوون بر ضد ناملایمات تفسیر شد و یکی از نخستین آثار سمفونیک است که بین موومان ها، مادّۀ مضمونی به گردش در می آید. سمفونی شمارۀ 6 (پاستورال)، یک منادی رمانتیسیسم است. یکی از قدیمی ترین نمونه های سمفونیک نقاشی آهنگین، که صحنه هایی از زندگی در کشور اتریش را، از جمله یک توفان تُندَری، آواز پرنده، و فستیوال روستایی را مصور می سازد.
تا آن زمان، بتهوون از طریق پشتیبانی چندین حامی ثروتمند، از جمله آرک دوک رودلف (کسی که بتهوون کنسرتو پیانوی پنجم خود را، به نام امپراتور به او تقدیم نمود)، تا حدی از یک امنیت مالی برخوردار شده بود. وقتی که سربازان ناپلئون وین را در سال 1809، اشغال کردند، خانوادۀ سلطنتی جان به سلامت به در بردند؛ بتهوون بازگشت آنان را از تبعید در سال 1810، با سونات پیانوی شمارۀ 26، به نام داس لِبِ وُهل (وداع) جشن گرفت. هفت سال بعد، رودُلف سونات هَمِر کلاویه را نیز به عنوان هدیه دریافت نمود.

سرخوردگی در عشق

جدا از ناشنوایی اش، زندگی بتهوون به دلیل شکست در یافتن یک شریک زندگی، تباه شد: هدف های عشق او، معمولاً یا ازدواج کرده بودند، و یا از نظر موقعیت اجتماعی در مرتبۀ بسیار بالاتری از او قرار داشتند (مثل کُنتس گیولِتا گویچیاردی، کسی که سونات مهتاب به او تقدیم شد). یک نامۀ ارسال نشده، وابستگی عمیقی را به یک زن نا معلوم آشکار می سازد، "محبوب جاودانی" که احتمالاً ممکن است آنتونی بِرِنتانو، همسر یک بازرگان فرانکفورتی بوده باشد. او و بتهوون هرگز بعداً در زندگی یکدیگر را ملاقات نکردند، ولی سالها بعد او آخرین اثرش برای پیانو، به نام واریاسیون های دیابِلی را به او تقدیم نمود.
به نظر می رسد که بتهوون از زنان طبقات اجتماعی پایین متنفر بود: نگرشی که منجر به بگو مگو های تند با برادرانش بر سر انتخاب "نا مناسب" همسرانشان شد. در سال 1820، پس از یک دعوای حقوقی طولانی، که پس از مرگ برادرش در سال 1815، آغاز شد، او به عنوان تنها قیّم برادر زاده اش، کارل شناخته شد، شاید برای ارضای اشتیاق سرخوردۀ خودش، برای داشتن وارث. رابطۀ آن ها، به هر حال رابطه ای طوفانی بود، و زیر سایۀ زندگی سالهای بعد بتهوون قرار گرفت.

واپسین سال ها

او به شکل فزاینده ای درون گرا و ضد اجتماعی می شد، ولی همچنان به آهنگسازی ادامه می داد. موسیقی مذهبیمقدس هرگز در برونداد کارهایش جایگاه برجستۀ زیادی نیافت، ولی در سال 1822، او میسا سولمنیس را تکمیل نمود، در ابتدا قصد داشت برای جشن تاجگذاری آرک دوک رودلف به عنوان اسقف اعظم اِلموتز، اجرا شود. این اثر شگرف، "از قلب به قلب" نوشته شده، با مَس بِ مینور باخ به عنوان یکی از قله های دستاوردهای آهنگسازیش هماوردی می کند. بخش هایی از آن در ماه مه سال 1824، در کنسرتی که اولین بخش سمفونی نهم، ماحصل اشتیاق بتهوون برای نوشتن یک "سمفونی کُرال پُر آوا"، را نیز در بر می گرفت، به اجرا کشیده شد. در چارچوب سمفونیک سنتی (به جز این که اِسکِرِزو در مرتبۀ دوّم قرار می گیرد)، بتهوون قید و بند های عرفی را با گنجاندن مجموعه ای برای نواهای سولو و کُر از شیلر (چکامۀ شادی) در قسمت پایانی، با چشم انداز وجدآور یک برادری جهانی انسان، در هم می شکند. آخرین ساخته های سازی بتهوون – سه سونات آخر پیانو و کوارتت های سازهای زهی واپسین (شامل شش موومان اُپوس 130، با قسمت پایانی مه آلودِ با عظمت اش) – همیشه به چشم تجسم هنر موسیقی غربی، در ستیغ کمال اش نگریسته شده است. اینها آثاری درون نگرانه هستند، نه برای فهمیده شدن یا مورد ستایش قرار گرفتن در مفاهیم رایج. آثار مردی هستند که به زندگی درونی پناه برده بود و تنها می توانست با ابزار موسیقی انتزاعیِ ناب، خود را بیان نماید.
در سال 1826 کارل، برادر زادۀ بتهوون تلاش کرد خود را بکشد. تا آن زمان آهنگساز (یک دائم الخمر مفرط) به شکل مهلکی دچار بیماری کبد شده بود. پس از ماه ها رنج، بتهوون در 26 مارس 1827، چشم از جهان فروبست. برخلاف مراسم سادۀ تدفین موتزارت، تخمین زده می شود که ده هزار نفر در مراسم تشییع پیکر بتهوون شرکت جستند. فرانتس گریل پارتزِرِ شاعر، خطابۀ تدفین را ایراد نمود؛ به افتخار "مردی که شهرت هَندل، باخ، هایدِن و موتزارت را به ارث برد و غنی ساخت..... تا زمان مرگ، او از قلب یک پدر برای بشریت، محافظت نمود. بدان نحو که زندگی کرد، بدان نحو تسلیم مرگ شد و بدان نحو زندگانی جاودانه خواهد داشت."


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر