۱۳۹۶ اردیبهشت ۳, یکشنبه

زندگی ژان سیبِلیوس

زندگی ژان سیبِلیوس


برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی


  • دورۀ رمانتیک های متأخر


زندگی و آثار
ملیت: فنلاندی
تولد: آمِنلینّا، 1856
مرگ: یاروانبا، 1957
ژانر ویژه: سمفونی
کارهای بزرگ: هفت سمفونی: در حماسه (En Saga، 1902-1892)؛ افسانه های لِمّینگاینِن (7-1893)؛ سوئیت کارلیا (1893)؛ فینلاندیا (1899)؛ کنسرتو ویولن (5-1903).

مشغله های حرفه ای ژان سیبلیوس و اِدوارد اِلگار وجوه تشابه بسیاری دارند، اگرچه سیبلیوس هشت سال کوچکتر بود، بیش از بیست سال پس از آهنگساز انگلیسی، زندگی کرد. هر یک از آنها مسئول یک نوزاییِ موسیقایی در سرزمین مادری خود بود، و هریک نحوۀ بیانی بسیار متمایز را از فرهنگ زادبومی خود، پرورانده است. هر دو آهنگساز پس از میانسالی به سکوت در زمینۀ خلاقیت فرو غلتیدند.
سیبلیوس در خانواده ای سوئدی زبان متولد شد. پدرش پزشکی بود که در زمانی که ژان -او نامش را که یوآن بود، فرانسوی کرد- هنوز طفلی بیش نبود، بر اثر ابتلا به بیماری وبا درگذشت، و پسرک توسط مادر و مادر بزرگش پرورش یافت. او یک نوازندۀ نویدبخش ویولن بود (خودش امیدوار بود که تک نواز شود)، و قبل از رسیدن به ده سالگی، آهنگسازی را شروع کرد. از سنین پائین بسیار تحت تأثیر "کالِوا"، داستان حماسی ملی فنلاندی بود، که- در پیوند با مناظر طبیعی-، قرار بود تکانۀ خلق آثار خود او را فراهم سازد.
پس از ترک مدرسه، سیبلیوس در ابتدا قصد داشت حقوق بخواند، ولی آن را به خاطر موسیقی رها کرد. در سال های 1880 او نخست در هلسینکی، و سپس در برلین و وین، جایی که او ارتباطات مؤثر متعددی برقرار کرد، ولی در عین حال باده نوشی افراطی و بی مسئولیتی مالی را نیز در پیش گرفت، به تحصیل پرداخت.

ملی گرایی

در سال  1891، سیبلیوس به فنلاند بازگشت، و در آنجا بر روی «کولِّرُو»، منظومه ای سمفونیک برای سوپرانو (زیرترین صدای زنان)، باریتون (صدای متوسط مرد، میان تِنُور و باس)، همسرایی و ارکستر، بر اساس "کالِوالا"، کار کرد. موفقیت آنی او، موقعیتش را به عنوان آهنگساز طراز اول فنلاند تثبیت کرد. در ژوئن سال 1892 با دختر یک تیمسارِ ملی گرای فنلاندی ازدواج کرد، و از این رهگذر هویت خود را در پیوند با جنبش ملی گرایی مستحکم کرد (فنلاند در آن زمان بخشی از امپراتوری روسیه به شمار می رفت.
اگرچه سیبلیوس هرگز عملاً از نغمه های عامیانه استفاده نکرد، آثار سالهای 1890 به شکل بارزی فنلاندی هستند. آنها چهار منظومۀ سمفونی بر اساس دلاوری های قهرمان اساطیری لِمنگانین، که سومین آنها «قوی دوزخ» است؛ دو منظومۀ سمفونی دیگر- «در حماسه» و «پری جنگل»- و موسیقیِ متن برای «کاِلیا» (که از روی آن، سیبلیوس یک سوئیت ارکستری ساخت)، را در بر می گیرند.
همۀ اینها بخصوص دلبستگی او به موتیف (مایۀ اصلی) های کوتاه، که به شکلی سمفونیک کش داده می شوند، استفادۀ او از الگوهای اُستیناتُو – جمله یا ضرباهنگ تکرار شونده، در موسیقی-، و شیوۀ اداره کردن ارکستر و سازبندی توسط او، با سازهای بادی در مقابل پس زمینه ای رؤیایی از سازهای بادی، با القای احساس وزش باد در هوای باز، خصوصیات منحصر به فرد سبک موسیقایی سیبلیوس را نشان می دهند.

سمفونی ها

در سال 1897 برای سیبلیوس- که همواره مقروض بود- یک مستمری بازنشستگی دولتی مقرر شد که به او این امکان را می داد تا بر روی آهنگسازی متمرکز شود. دو سال بعد او منظومۀ سمفونی «فینلاندیا» و اولین سمفونی اش، آشکارا تحت تأثیر چایکوفسکی، را تکمیل کرد. آن را با شش سمفونی دیگر، نوشته بین سالهای 1902 و 1924، که هریک از آنها دارای ویژگیهای منحصر به فردی هستند، دنبال کرد. سمفونی دوم (1902) و پنجم (1915)، احتمالاً محبوب ترین آنها هستند (مانند بتهوون، سمفونی پنجم او نیز یک اثر حماسی است)؛ در حالی که سمفونی چهارم (1911) از لحاظ نوا، موجز و بی پیرایه است، سمفونی ششم بیشتر چوپانی است، و سمفونی کوتاه هفتم (که اصالتاً فانتازیا سینفونیکا نامیده می شد) در یک موومان است. یک سمفونی هشتم نیز نوشته شد، ولی بلافاصله نابود شد.
در خلال سالهای آغازین قرن بیستم، سیبلیوس به گستردگی مسافرت می کرد، از انگلستان، بوهمیا و ایتالیا بازدید کرد. کنسرتو ویولن او باز می گردد به سال 1903، دوره ای که در آن باده نوشی و بدهی، زندگی زناشوئی سیبلیوس را دچار تنش ساخت. در سال 1904 او برای خود در خارج از هلسینکی یک ویلا ساخت، و در آنجا او بقیۀ مدت عمرش را سپری کرد. منظومه-سمفونی های «دختر شمال» و «سواریِ شب و سپیده دم»، همچنان که موسیقی متن برای نمایشنامۀ موریس مترلینگ، به نام «پِلِئاس و میلزاند» (نمایشنامه ای که دبوسی از آن به عنوان اساس اپرایش استفاده کرد) و ضیافت بِلسازار (واقعه ای انجیلی که بعداً توسط ویلیام والتُون تنظیم شد)، به همان زمان باز می گردد.

سکوت


در سال 1908، سیبلیوس تحت یک عمل جراحی بر روی حنجرۀ مشکوک به سرطان قرار گرفت، و آثار بعدی او یک حزن انگیزیِ مشددی یافتند. تا هنگام وقوع جنگ جهانی اول، رویدادی که به زندگیِ خلاقانۀ او خاتمه بخشید، او به مسافرت در سراسر اروپا، برای رهبری کردن اجرای آثار خودش ادامه می داد. پس از جنگ او تنها چهار قطعۀ بزرگ دیگر نوشت، از جمله موسیقیِ متن برای اثر شکسپیر به نام «توفان» (1925)، و آخرین منظومۀ سمفونیک او، «تاپیولا» (1926). در 31 سال بقیۀ مدت عمرش، او هیچ آهنگی نساخت، از صحبت کردن دربارۀ موسیقی خودش بیزار بود، و به شکل فزاینده ای گوشه نشین شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر