۱۳۹۴ تیر ۱۵, دوشنبه

از عشق


نمی دانم این خوب یا بد است، ولی عشق برای من صورتی انتزاعی پیدا کرده است. یعنی من الان 55 ساله هستم و بارها هم عاشق شده ام (عشق عرفانی و این جور چیزها را نمی گویم، عشق زمینی و دنیایی منظورم هست). ولی الان عاشق خود عشق هستم. عاشق عاشق بودنم. عشق شادی اش قشنگ است غمش هم زیباست. با هم بودنش یک جور احساس والا به انسان می دهد، جدایی اش جور دیگر از همان احساس. لحظه های قشنگ خاطره می شوند، لحظه های تلخش هم ماندگار می شوند، ولی با مرور زمان از تلخی اش کاسته می شود و با یاد همان تلخی ها هم می توانی زندگی ات را معنای قشنگ تری بدهی. در ضمن با قاطعیت یک چیز را می توانم بگویم: هر زنی که من روزگاری عاشقش بودم، در من چنان تأثیر عمیقی گذاشت، که بعد از جدا شدن از او (حتی اگر بودن با او صرفاً چند نگاه محبت آمیزیا چند کلام حرف ساده بوده)، دیگر من، منِ قبلی نبودم. بدون اغراق دوباره زاده شدم. به این دلیل، حتی خود را به دختری که، به احتمال قریب به یقین شاید خود هرگز نمی دانست و هرگز هم نفهمید، که من در مسیر طولانی خانه تا دبیرستان، یا برعکس تعقیبش می کردم، و فقط نگاه های خالص و معصومانه ولی عاشقانه به او می انداختم، مدیون می دانم، چه برسد به آنها که آگاهانه و با زبانی بُرا و بیرحم، در جهت تغییر من تلاش می ورزیدند. حرفم شاید بعضی از دوستانم، که مستقیم و غیر مستقیم از این یادداشت با خبر شوند، را برنجاند و یا شاید یکی دو نفر را شاد کند. ولی من وقتی عاشق می شدم، واقعاً خالصانه عاشق می شدم، و واقعاً هنوز هم همۀ آن عشق ها را دوست دارم. گرچه حتماً نه به شکل سابق ولی در حد یک دوست حتماً هنوز هم آنها را دوست دارم. مخاطبان این یادداشت که متاسفانه در لیست دوستان فیس بوکی من نیستند اگر به طریقی از این نوشته، با خبر گردند، خود معنی حرف های من را خواهند فهمید. عشق عرفانی و سمبلیک و غیره هم جای خود را دارد که در جای دیگری باید به آن پرداخته شود.
منوچهر خاکی
13 تیر 1394

ضمیمه ای بر یادداشت دیروزم، در مورد عشق:
من خودم هیچوقت از این وضعیت راضی نبودم و تصور می کنم که از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام. یعنی هیچ وقت مجموعۀ شرایط محیطی زندگی و اجتماعی من، به من اجازه نمی داد که در مورد عشق مشخص پیگیری لازم را داشته باشم. وگرنه من هیچوقت این حالت را دوست نداشتم و آرزو می کردم که مثل همۀ مردم عادی دنیا زندگی کنم و خانواده و فرزند داشته باشم. ولی در عین حال این وضعیت هم نوعی امکانات تجربه کردن برای من به وجود آورد که برای هر کسی ممکن نیست و حیف است که برخی از این تجربیات را با دیگران در میان نگذارم.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر