برگرفته و برگردان از کتاب: آهنگ سازان بزرگ نوشتۀ وِندی تامپسون
مترجم: منوچهر خاکی
·
دورۀ بارُوک
زندگی و آثار:
ملیت: ایتالیایی
تولد: فلورانس، 1632
مرگ: پاریس، 1687
ژانر های ویژه: باله های درباری، کمدی-باله، اپرا
کارهای بزرگ: 36 بالۀ
درباری، 14 کمدی-باله، از جمله: «مزاحمان» (1661) و «نجیب زادۀ بورژوا» (1670)؛ 16
تراژدی-تغزلی، از جمله: «آلسیست» (1674)، «آتیس» (1676)، «آمادیس» (1684)،
«رُولان» (1685) و «آرمید» (1686).
بنیانگذار اپرای فرانسوی، موفقیت خود را تا اندازه ای مدیون
استعداد استثنایی اش، و تا حدودی مدیون طبیعت جاه طلب و سنگدل خود بود- فقط واگنر
با او در زمینۀ عزم راسخ خلل ناپذیر و پندارۀ بلند پروازانه، هماوردی داشت. کار
حرفه ای او بازتابی از خصوصیات حامی اش، «پادشاه خورشید»، لوئی چهاردهم
(1715-1643)، احتمالاً بزرگترین فرمانروای اروپا در عصر خود، بود، که عظمت خود را
در برنامه های تفریحی فاخری که توسط آهنگساز زیرک دربار ابداع می شد، بازتاب می
داد.
پادشاه و آهنگساز از رابطه ای نزدیک و مبتنی بر همزیستی،
لذت می بردند: در واقع مرگ لولّی در سال 1687 در سن فقط 55 سالگی، نقطۀ عطف دورۀ
فرمانروایی پادشاه خورشید را رقم زد. از آن پس داستان، سرگذشتِ طولانی و آهسته ای
از اضمحلال سلطنت بود، با ممیزه هایی همچون بداقبالی های شخصی و شکست های نظامی.
پیشخدمتِ جاه طلب
به عنوان فرزند یک آسیابان فقیر، صدای لولّی برای آواز
خوانی در سن 13 سالگی کشف شد، او به پاریس برده شد و به عنوان پیشخدمت به استخدام
یکی از اعضای دورِ خانوادۀ سلطنتی درآمد. با تکمیل کردن استعدادهای خودش برای رقص
و نواختن ویولن، او خود برای ارتقاء اجتماعی دست به کار شد، و به سرعت اولین سمت
درباری را به چنگ آورد. وظیفۀ او نوشتنِ موسیقی برای باله های پرهزینۀ دربار و
تعلیم دادن ارکستری که با آن همراهی می کرد، یا "بیست و چهار ویولنِ
پادشاه" (Vingt-quatre violins du
roi )، بود. به زودی او خود را به عنوان یک آدم منضبطِ سخت گیر، تثبیت
کرد- بعدها در زندگی اش، به عنوان رهبر ارکستر در اپراخانۀ پاریس، آنگونه که ادعا
می شود، با مشت به شکمِ هنرپیشۀ نقش اول زن گروه خود کوبید، که منجر به سقط جنین
در او شد، تا کیفیت تولیدات خود را به مخاطره نیاندازد.
طبیعت سنگدلِ لولّی به خوبی با مقاصدش متناسب بود. او به یک
ازدواج مصلحتی تن داد، به این منظور که تمایلات همجنسگرایانۀ خود را پنهان سازد-
شیفتگی ای که پادشاه (یک ستایندۀ بزرگ زنان)، از آن نفرت داشت- و موقعیت خود را با
انتخاب دخترِ آهنگسازِ دربار، میشِل لامبِر، استحکام بخشید. در ضمن با مولیِر
(73-1622) نمایشنامه نویس، گرم گرفت، و با او برای کار بر روی چندین باله-کمدی (یک
شکل دوگانه، نیمی نمایش و نیمی باله)، جهت سرگرمی های دربار، همکاری کرد.
مشهورترین این ها، «نجیب زادۀ بورژوا» (Le Bourgeois Gentilhomme) (1670)، بود.
اپرا در ورسای و پاریس
حرکتِ بعدی لولّی، در سال 1672، سوء استفاده از ورشکستگی
یکی از دوستانِ موسیقی دانش بود که حق امتیاز وارداتِ اپرای ایتالیایی را از دربار
دریافت کرده بود. لولّی آن حق امتیاز را از آن خود ساخت، و همچنان که به فراهم
کردن موسیقی برای سرگرمی های ولخرجانۀ دربار در کاخ شکوهمندِ جدیدِ ورسای، ادامه
می داد، عملاً تولیدات اپرایی را با تأسیس اپراخانۀ خودش در یک زمین متروکۀ تنیس،
به انحصار خود درآورد. سال پس از آن، گروهِ هنرپیشه های دوست قدیمی اش، مولیِر را
از تئاتر پالِه رویال، که در مرکز شهر قرار داشت، بیرون راند، و با اجازۀ پادشاه،
بدون پرداخت اجاره بها، کنترل آن را در دست خود گرفت.
در طولِ 14 سالِ بعدی، لولّی و فیلیپ کینوی شاعر (88-1635)،
مجموعه ای از اپراهای درخشان را در سبکی بدیع و کاملاً تازه، تولید کردند. این
"تراژدی-تغزلی" ها، بر اساس موضوعاتی استخراج شده از اسطوره شناسی و
افسانه ها (همانندِ ایسیس، تیسوسهایی، فائِفُون و آرمید)، تبدیل به پی رنگ هایی می
شدند که با ظرافت برای لوئی چهاردهم، چاپلوسی می کردند- پیروزی هایش، از خود
گذشتگی در قبال وظایفش، و برداشت شخصی او از عظمت. تماشاگران آن زمان - همانندِ
خود پادشاه- به این آثار عشق می ورزیدند. لولّی شاه ماهی را صید کرد و ثروت هنگفتی
اندوخت.
فرجامِ باورنکردنی
سمتِ درباریِ لولّی اقتضا می کرد که او موسیقی مذهبی برای
نمازخانۀ سلطنتی بسازد، و در حالیکه یک "تِه دِئوم" (تو خدایی، لاتین: Te Deum) نوشته شده برای جشن بازیابی سلامتی
لوئی چهاردهم از یک بیماری را رهبری می کرد، تصادفاً پایش با چوب سنگینی که از آن
با کوبیدن بر روی زمین برای حفظ ضرباهنگ استفاده می کرد، برخورد کرد. قانقاریا
پدیدار گشت، اما لولّی از اینکه انگشت پایش را قطع کنند، سر باز زد.
در حالیکه او در بستر احتضار دراز کشیده بود، کشیشی به
دیدار او آمد. در یک رفتار بهت انگیز فرجامین، برای نشان دادن ندامتش، لولّی دست
نوشتۀ آخرین اپرایش را به داخلِ آتش انداخت، و آمرزش را به دست آورد. پس از آنکه
کشیش رفت، یک دوستِ وحشت زده از لولّی پرسید که چرا او بیخود و بی جهت آخرین اثر
بزرگش را نابود کرده بود. مرد محتضر نجوا کرد: "نگران نباش، من نسخه ای دیگر
از آن را دارم!"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر