۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

هفتم فروردین 1388


دیشب هم رفته بودیم دیدن برادر سومی. جوون ها خودشونو کشتند؛ بسکه رقصیدن. فضا پر از سر وصدا و موزیک بود. ل.د.و. و شام مختصری هم دادند. پرفکت بود دستشان درد نکنه. نسیم برادر زاده ام یک عکس از من و مادرم انداخت که توی وبلاگ می ذارم. امشب هم قراره بریم خانه خواهر کوچکم. امروز هم نتو نستم کتاب بخونم. باز رفتم یک مقدار خرید خونه که مونده بود کردم. هوا آفتابیه ولی هنوز بهاری نشده. هنوز هم هوای بیرون کمی سرده. چند تا از عکس های خودم رو که پهلوی برادر هام بود گرفتم تا به تدریج توی وبلاگ عکس بذارم.

رقص ایرانی


چو گل های سپید صبحگاهی
در آغوش سیاهی
شکوفا شو

بپاخیز و پیراهن رها کن
گره از گیسوان خفته وا کن
فریبا شو
گریزا شو
چو عطر نغمه کز چنگم تراود
بتاب آرام و در ابر هوا شو

به انگشتان سر گیسو نگهدار
نگه در چشم من بگذار و بردار
فروکش کن
نیایش کن
بلور بازوان بربند و وا کن
دو پا بر هم زن، پایی رها کن
بپر، پرواز کن، دیوانگی کن
زجمع آشنا بیگانگی کن
چو دود شمع از شعله برخیز
گریز گیسوان بر بادها ریز
بپرداز!
بپرداز!
چو رقص سایه ها در روشنی شو
چو پای روشنی در سایه ها رو.
.......
.......
.......
سیاوش کسرایی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر