۱۳۸۸ فروردین ۸, شنبه

هشتم فروردین 1388


ای عشق! همه بهانه از تست
من خامشم، این ترانه از تست
آن بانگ بلند صبحگاهی
وین زمزمه شبانه از تست
من انده خویش را ندانم
این گریه بی بهانه از تست
ه.الف.سایه

دلم می خواد مبنای همه چیز ها رو عشق بگذارم. نفرت دیگه بسه. من می خوام با عشق آغاز کنم. عشق به نیکی به جای نفرت از بدی.عشق به زیبایی به جای نفرت از زشتی. عشق به پاکی، عشق به دانش، عشق به آزادی، عشق به عدالت، عشق به صلح و خلاصه عشق به همه چیز های خوب دنیا به جای نفرت از پلشتی ها. دلم می خواد اینجور فکر کنم که با عشق می تونیم بدی ها رو از رو ببریم و خوبی رو حاکم کنیم. بهار زمان عشق ورزی است. آدم نفرت رو از یاد می بره و دوست داره به عشق فکر کنه. با وجود اونکه خیلی از بد ترین اتفاقات برای ما در همین بهار رخ داده.
دیشب خانه خواهرم بودیم. همه برنامه ها مثل جاهای دیگه برقرار بود و جوان ها هم سنگ تموم گذاشتند. پذیرایی کامل بود. جای شما خالی. دست گل خواهرم درد نکنه.
بالاخره طلسم کتاب خوندن من هم شکسته شد و من امروز دوباره کتاب آموزش دانش سیاسی دکتر بشیریه رو دست گرفتم. فصل نهم مربوط به نظام های سیاسی رو هم تموم کردم. امشب هم قرار است خونه پدرام، برادر زادم بریم.

طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
حافظ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر