۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

یازدهم فروردین 88

روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست.
می به خمخانه به جوش آمد و ، می باید خواست!
نوبت زهد فروشان گرانجان بگذشت.
وقت شادی و طرب کردن رندان برخاست.
حافظ

امروز ساعت ده و نیم صبح از خواب بیدار شدم. از پنجره که به بیرون نگاه کردم از تعجب شاخ درآوردم داشت برف شدیدی می آمد و زمین هم کاملاً سفید شده بود.چند شب گذشته جائی نرفتیم و من به وبلاگ ها پرداختم. یک کم هم مطالعه کردم. فکر نمی کنم با وب کم می شد از آن صحنه عکس گرفت ولی کاش امتحان کرده بودم. به هر حال الآن دیگه خبری از برف نیست. هوا صاف شده و برف های روی زمین هم آب شده اند.
دیشب یکی دیگه از داستان های قدیمی رو توی بلاگ داستان گذاشتم.

ای عطر ریخته
عطر گریخته
دل عطردان خالی و پر انتظار تست
غم یادگار تست.

سیاوش کسرایی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر