۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

سوم فروردین



بالاخره آفتاب شد. هوا تازه بهاری شده، هنوز هم کمی سرده ولی از دیروز خیلی بهتره. گل ها هم دارند باز می شن ولی هنوز از بلبل خبری نیست و اصلاً گل با پرستو همسفر نیست. به هر حال باید امیدوار بود که خود بهار به فروردین ما هم فرخندگی ببخشد.
رفتم از خونه بیرون کمی هوا بخورم و قدم بزنم چند تا هم عکس گرفتم که با شما شریک می شم. خوابیده بودم روی چمن که از گل ها عکس بگیرم؛ کسی از پشت سر داد زد چکار میکنی؟ عکسم را گرفتم و برگشتم دیدم ماشین پلیسه. گفتم کار خلاف نمی کنم و بلند شدم. طرف خیلی عذر خواهی کرد و گفت می دونم به طبیعت علاقه داری خوش باش. گفتم اهل خلاف نیستم. گفت خدا کنه همه خلاف ها این جوری باشه. با عذر خواهی ازم خداحافظی کرد و رفت.
دیشب جائی نرفتیم. دیروز هم تقریباً تمام مدت خونه بودم و استراحت می کردم و البته کلی وقت هم برای وبلاگ ها گذاشتم. چند تا عکس توی وبلاگ عکس گذاشتم. کلی هم گشتم تا بالاخره دفترچه داستان های قدیمی رو هم پیدا کردم. حالا داستان ها خیلی به هیجانم نمیاره ولی در هر حال چون جزء خاطرات جوونی ام هست آنها را هم کم کم و به تدریج توی وبلاگ داستان می گذارم. دیروز یک شعر دیگه هم اضافه کردم.
عصری قرار است عید دیدنی خونه برادر بزرگم برویم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر